۹/۲۸/۱۳۸۷

پدیده ای به نام نهی از منکر:‌ قسمت دوم، قانون و تفکیک قوا

.

.

در قسمت قبلی این بحث از پدیدهٔ امر به معروف و نهی از منکر صحبت کردم، و ارتباطی که معتقدم بین این الگوی رفتار اجتماعی و ساختار ذهنی-اجتماعی پیشا مدرن وجود دارد، که در آن مفهوم «فرد» به عنوان پدیده ای جدا و مستقل از «دیگران» از یکسو و از «حکومت» از سوی دیگر، هنوز تجلی عملی و نهادین پیدا نکرده است.

در همان جا صحبت همچنین از این کردم که جامعه ایران در تاریخ معاصر خودش حالت جالب و «بینابینی» را از خودش نشان داده است، به این صورت که از یکطرف بر خلاف جوامعی مانند افغانستان و یا عربستان سعودی جامعه ایرانی اجازه نهادینه شدن پدیده دخالت در محدوده شخصی افراد در قالب سازمان یا وزارتی تحت عنوان نهی از منکر را نداده است، اما در عین حال بر خلاف جوامعی مثل کشور های غربی، قادر به تولید یک ساختار اجتماعی و قانونی که در آن حقوق «فرد» صریحا محفوظ و مصون از تعرض شناخته شده باشد نیز نبوده است.

صحبت همچنین از این شد که در جوامعی که تفکیک سه گانهٔ مبنی بر استقلال «فرد» از دیگر افراد از یکطرف و از حکومت از طرف دیگر صورت نپذیرفته است امتزاج این مفاهیم میتواند تا جائی عمیق باشد که فرد و زندگی خصوصی او در هر لحظه جزء و «محرم» افراد دیگر اجتماع (نهی از منکر و امر به معروف) و نیز سیستم مرکزی قدرت (دخالت حکومت در حیطه شخصی) محسوب گردد، تا جائی که حتی شخصی ترین جنبه های زندگی افراد چنین جامعه ای نیز میتوانند محل دخالت و نقطه تجلی خواسته های جامعه و حکومت، و به عبارت دیگر، «سیاسی» باشند.

پس این دقیقا همین کیفیت امتزاجی (زمانی که سه عنصر «فرد»، «اجتماع» و «حکومت» هنوز در ترکیب دست نخورده ابتدائی یا «ارگانیک» خود، از یکدیگر سوا نشده اند و در هم فرو خفته اند) یک اجتماع است که موجب میشود یک فرد بتواند در آن واحد خود را در معرض رسوخ و دخالت کامل «حکومت» در تمام جنبه های زندگی خود ببیند، و در عین حال خود نیز به عنوان چشمی در انتهای یک «شاخک اجرائی» از همان سیستم قدرت به عنوان ابزار اساسی رسوخ قدرت به حریم خصوصی دیگران (در شکل نهی از منکر یا امر به معروف) عمل کند.

اما از سوی دیگر، و درست به همان دلائلی که اشاره شد، سیر تحول یک جامعه به سوی درک «مدرن» از فردیت را میتوان در ساختارهای بزرگتر اجتماعی و سیاسی نیز منعکس دید. به عنوان نمونه، یکی از پیامد های مستقیم تفکیک صریح بین فرد، اجتماع، و حکومت در جامعه ای با ساختار «مدرن»، ظهور اجتناب ناپذیر نیاز به تفکیک های ساختاری در بدنه سیستم قدرت میباشد، پدیده ای که به روشنی در تاریخ تکاملی حکومت های دموکراتیک غربی تحت عنوان پدیدهٔ «تفکیک قوا» قابل مشاهده است. در متن ماده شانزدهم اعلامیه حقوق بشر و شهروند که در قرن هجدهم در فرانسه نوشته شده، آمده است: «در جامعه­ ای که در آن حقوق افراد تضمین و تفکیک قوا بر قرار نشده باشد، قانون اساسی وجود ندارد»

واقعیت این است که حتی با نگاهی سطحی به تاریخ تحول سیستم های سیاسی و حکومتی ایران در دو سه قرن گذشته میتوان مشاهده کرد که اندیشهٔ «تفکیک قوا» تنها در حدود اواخر قرن نوزدهم به صحنه تفکر سیاسی ایران آمد، و آن هم حاصل از تاثیر دیدگاههائی بود که به همراه «منورالفکرانی» که در اروپا به تحصیل پرداخته بودند به ایران «وارد شد».

به عبارت دیگر، مفهوم تفکیک قوا از سر آغاز اندیشه ای بومی و زاده از تنشها و تکامل اجتماعی درونی ایران نبوده است. این البته بدین مفهوم نیست که اگر این اندیشه از اروپا «وارد» نگشته بود تفکر بومی هرگز به آن نائل نمیگردید، و در واقع تفاوت اساسی هم نباید بین این دو روند قائل گشت. اما در هر صورت برای اولین بار این در هنگام برقراری نظام مشروطه و همزمان با پیدایش مبحثی به نام «قانون اساسی» بود که موضوع تفکیک قوا در ایران مجال نمود رسمی یافت ، تا سر انجام نیز در متن متممی که بعد ها به قانون اساسی نظام «سلطنت مشروطه» (که نخستین قانون اساسی ایران به شمار میآید) اضافه شد، موضوع تفکیک قوا نیز عملا منظور گردید.

باید در نظر داشت که همزمانی ظهور مباحث تفکیک قوا و قانون اساسی در ایران در عین حال پر مفهوم و طبیعی است. پر مفهوم از آن جهت که منعکس کننده بروز تغییرات مهمی در قالب و اسکلت تفکر سیاسی و اجتماعی گردانندگان کشور بود (همانطور که اشاره شد، حتی اگر این مفاهیم را عمدتا وارداتی محسوب کنیم باز تفاوتی در این حقیقت مهم نخواهد داشت)، و طبیعی از آن جهت که هر دوی این مباحث به یک پروسه اجتماعی مربوط میباشند، که عبارت باشد از نحوه استدراک و تعریف «فرد» در یک جامعه، و بنا بر آن تعریف، نحوه ادراک روابط میان فرد و اجتماع از یک سو، و فرد، اجتماع، و قدرت حاکمه از سوی دیگر.

اجازه بدهید بیشتر توضیح دهم.

برای بهتر مجسم کردن این همزمانی و طبیعی بودن آن میتوان روند تاریخی پیدایش فلسفه های اجتماعی و مدل های سیاسی در جوامع مختلف ، و موازی بودن مدام مسیر آن روند را با جریان پدید آمدن تعاریف جدید از «فرد» و جدا شدن تدریجی آن از توده ای کمابیش بی شکل به نام «جمع» در نظر گرفت. حقیقت آن است که هنگامی که یونان باستان برای اولین بار آغاز به تعریف «خود» در مقابل «دیگری» کرده بود، و در همان روزهائی که با این تعریف متفکران یونان برای اولین بار در تاریخ تکامل اندیشه بشری قادر به تولید ایدهٔ «دموکراسی» گردیده بودند، درست در همان روزها ارسطو نیز از «قانون اساسی» سخن میگفت و اندیشهٔ یک سیستم انتزاعی اما منظوم را ارائه کرد که به عنوان نماینده «خواست جمعی» افراد یک جامعه، قدرتی فراتر از قدرت هر فرد «حاکم» بر جامعه داشته باشد، قانونی که نه از بالا به پائین، و نه به نمایندگی از سوی خدا یا خدایانی، بلکه از دل تک تک «افراد» آن اجتماع ریشه گرفته باشد، و در حرکتی از پائین به بالا شکل جامعه را و ساختار اختیارات و محدوده عملکرد قدرتهای اداره کننده جامعه را تعریف کند.

این همان اندیشهٔ قدرتمند ارسطو و یونان کلاسیک بود که باز آمد تا تحت عنوان «قانون شهروندی» رم در دست «ژوستینین» ظاهر شود ، و یا بیش از هزار سال بعدتر در «مگنا کارتا»ی انگلیس و یا باز هم بعد تر در قالب قوانین اساسی مدرن باز زاده شد تا قرنها دموکراسی اروپائی را مرجع و نقشه راه شود.

در هر حال در حدود دو هزار سال پس از «قانون اساسی آتن»، ایران هم صاحب اولین قانون اساسی خودش شد، قانونی که در واقعیت چندان هم "اساسی" نبود، بلکه شاید بیشتر شبیه به یک «مگنا کارتا»ی ایرانی بود که در حقیقت فصل خطابش بیشتر مناسبات بین روحانیت و پادشاه بود تا پی ریزی دقیق و حساب شده یک سیستم برای قانونمند کردن روابط بین حکومت و افراد جامعه.

اما در حکایت داستان مشروطه و روند قانونی شدن مناسبات فرد و حکومت شعر حکیم شیرازی شاید بی ربط نباشد که گفت

هر که در خردی اش ادب نکنند، در بزرگی صلاح از او برخاست

چوب تر را چنانکه خواهی پیچ، نشود خشک جز به آتش راست

به هر حال فرهنگ ایرانی درخت پیری بود و تاب و پیچ شاخه های خشکش حاصل هزاران سال زیستن گروهی انسان تحت حکومت خدا و پادشاهی که نماینده مستقیم او بر زمین محسوب میشد بود، و امکان پذیر نبود که بخواهد به همین سادگی خودش را تسلیم افکار و ایده هائی کند که از سرزمینهائی دیگر با تاریخ و حکایاتی دیگر آمده بودند. امکان نداشت، به عبارت دیگر، که قوانینی که ریشه در دیدگاههای مدرن فرد گرایانه داشتند بخواهند به همین سادگی در بطن و متن زندگی ایرانی پیوند بخورند.

«به موازات (یا شاید بشود گفت در عکس العمل به) ظهور مفهوم «مشروطه خواهی»، روحانیون، این نمایندگان دست دوم خدا (نماینده دست اول شخص پادشاه بود)، به ادعای سهم خود آمدند و جنبش «مشروعه‌خواهی» را به راه انداختند. این جنبش موازی که از ریشه های عمیق در دل جامعه سود میبرد به راحتی موفق شد سهم درشتی از میراث قدرت شاهان را نصیب خود کند، تا جائی که، به قول یک محقق (ناصر رحیم‌ خانی)، تحت تاثیر مشروعه خواهان
عمدهٔ اصول متمم قانون اساسی رنگ شریعت گرفت. نظارت علما بر تدوین و تصویب قوانین تحمیل شد. انفکاک «قوه‌ی روحانی» از «قوه‌ی سیاسی» پذیرفته نشد و برابری ایرانیان- صرف نظر از مذهب- به غبار ابهام آلوده شد.

اما حتی با این شرایط نیز آنچه قابل انکار نبود پیدایش «قانون اساسی» بود که در نفس خود قدمی بزرگ به سوی محدود کردن قدرت «پادشاه» یا هر کس دیگری که مکان «دیکتاتور» را به دست داشت بود، و بخصوص آنکه متممی که به آن اضافه شد حتی اشاره ای صریح هم به قانونمند کردن قدرت حکومت در رابطه با افراد جامعه داشت.

اصل 27 متمم قانون اساسی مشروطیت ساختار قدرت كشور را به سه قوه کمابیش مجزا از هم «تفكیك» ‌کرد، که عبارت باشند از قوۀ قانونگذاری یا «قوه مقننه» که شامل شاه و دو مجلس شورای ملی و سنا میشد،‌ قوۀ قضائیه که محدوده قدرت روحانیون و قضات در قالب محاكم «شرعیه» و «عدلیه» بود («محاکم شرعیه» در دست روحانیون بود و به مسائل حسبی و خانوادگی می پرداخت، و «محاکم عرفیه» قلمرو قضات دادگستری بود و به دعاوی مدنی و کیفری رسیدگی میکرد). و بالاخره سومین «قوه» در قانون اساسی مشروطیت ، که حوزهٔ اعمال قدرت مستقیم بر امور مختلف جامعه تحت نام «قوه مجریه» بود، که کمابیش در کنترل شخص پادشاه باقی ماند. توجه کنید که این قانون انقلابی و شدیدا «مدرنیزه» شده هم‌ اگرچه سه حوزه قدرت را از یكدیگر ممتاز و منفصل معرفی می‌كند، اما در عین حال شاه را هم در قوۀ مجریه و هم در قوۀ مقننه دارای حق دخالت مستقیم می‌شمارد.

با برقرار شدن حکومت مشروطه سلطنتی، و بخصوص با شروع سلطنت خانواده پهلوی، روند «مدرنیزاسیون وارداتی» که به آرامی از اواخر قرن ۱۸ شروع شده بود در طی قرون نوزدهم و بیستم با سرعت بیش از پیش ادامه یافت، و جامعه ایرانی آرام آرام به سوی یک پارادایم شخصیتی «دولایه» پیش خزید، تا جائی که با رسیدن نیمه دوم قرن بیستم ایران را میشد کشوری اساسا دو شخصیته دانست، با یک شخصیت که همچون درختی پیر ریشه در اعماق زمین مذهب و سنت گسترده بود، و شخصیتی دیگر که همچون بالونی از هوای گرم در تلاش بود تا از خاک قرون پای بگسلاند و به آغوش آسمان باز تمدن غرب که او را به هزار عشوه به خود میخواند پر بگشاید.

به این ترتیب شاید بتوان یکی از عوامل اصلی توضیح‌ دهنده تفاوت بین ایران و افغانستان یا عربستان را در همین دو شقه گی فرهنگ ایرانی جستجو کرد. به عبارت دیگر، شاید گزافه نباشد اگر بگوئیم مثلا این «دو دلی» را که میتوان در ایران بعد از انقلاب نسبت به پدیده هائی از قبیل همین نهادینه کردن امر به معروف و نهی از منکر مشاهده کرد شواهد خوبی از این دوپاره گی میباشند. جامعه ایران در حال حاضر بیشتر به بچه قورباغه ای میماند که نه آنقدر خردسال است که آبشش داشته باشد و در آب زنده بماند، و نه آنقدر پیر که پاهایش توان راه رفتن بر خاک به او بدهند. نه آنقدر در بیخبری از مفهوم «فردیت» خفته است که حقوق فردی را بتواند یکجا به دست حکومتی از قبیل طالبان یا آل سعود ببخشد، و نه آنقدر این معنی و مفهوم در رفتار و پندار جمعی وفردیش قوام یافته که قادر به برگماشتن حکومتی صراحتا دموکراتیک بر زندگی خود باشد.

و در اوج و بحبوحه چنان حیرت و درد و پارگی بود که پهلوی مادر پیرمان شکافت تا از دلش فرزندی سرکش و پر سودا با نام انقلاب اسلامی به دنیا در آید، و بدون اینکه حتی خود رهبرانش هم الزاما بدانند یا بخواهند، وظیفه تداوی درد کهنه دو شقه گی ایران را از طریق به روشنائی روز کشاندن هر دو صورت جامعه ژانوس گونه مان بر عهده بگیرد. حقیقت اینست که سیستم ابداعی که به نام «جمهوری اسلامی» مشهور گشته است، ملغمه بسیار شفافی است از دو شخصیت جداگانهٔ روان ایرانی، که همان سنت باشند و مدرنیته.

.

.

پدیده ای به نام نهی از منکر:‌ قسمت اول، فردیت و مدرنیته

.

.

وقتی طالبان در افغانستان به حکومت رسیدند، یکی از اولین کارهائی که کردند ایجاد وزارت خانه ای بود تحت عنوان «وزارت نهی از منکر» .

وقتی بعدها امریکائیها تصمیم گرفتند بالاخره بساط عیش و عشرت طالبان را (به هر حال کیف میکردند، مملکتی دستشان بود و هر کاری عشقشان بود میکردند، برای من این تعریف دقیق عیش و عشرت است) برچینند و دولت کرزائی را به کار بگمارند، خیلی ها این رویا را داشتند که جامعه افغان از این رو به آن رو خواهد چرخید و اصلا الگوئی از آزادی و سیستم دموکراتیک در منطقه خواهد شد. نیازی به شرح نیست که چنین اتفاقی نمیتوانست بیافتد، و نیافتاد. اما تلخ تر از آن این که حتی بسیاری از واقعیتهای سیاه طالبانی نیز باز طلب برگشت کردند و نهایتا هم عملا برگشتند. یکی از این واقعیتها وزارت نهی از منکر بود که در قالب نهادی به نام « اداره امر به معروف و نهی از منکر » به صحنه بازگشت.

در عربستان نیز سازمانی وجود دارد به نام هیئت امر به معروف و نهی از منکر، که مسئول سیستماتیک کردن این سیاست دخالت مردم در زندگی یکدیگر میباشد. علاوه بر دخالت مستقیم در جنبه های مختلف زندگی شخصی از قبیل لباس پوشیدن، صحبت کردن (با جنس مخالف)، مشاهده کردن فیلم و گوش دادن به موسیقی دلخواه، و نوع همامیزی جنسی افراد، این نهاد همچنین مردم را نی به دخالت مستقیم در زندگی یکدیگر تشویق میکند، و به تازگی این امکان را هم برای مردم عادی به وجود آورده است که اگر دخالت انان موثر نیافتاد بتوانند از طریق سایت اینترنتی آنها گزارش فردی که نهی از منکر آنان را رد کرده است را به ان سازمان بدهند.

در ایران بعد از انقلاب اسلامی آیت الله خمینی هم علاقه داشت چنین وزارت خانه ای را برپا کند، اما موفق نشد، و به جای آن از یکطرف «کمیته های انقلاب اسلامی» به وجود آمد، که وظیفه اصلی شان اجرائی کردن نهی از منکر تحت عنوان حراست از انقلاب اسلامي و حفاظت از جان و مال و ناموس مردم تعریف شده بود، و از طرف دیگر هم «وزارت ارشاد اسلامی» درست شد، که خوشبختانه بر خلاف اسم دهشتناکش، شتر گاو پلنگی بیش نبود که از ادغام چند وزارت خانه و سازمان قبلی، از قبیل فرهنگ و هنر و اطلاعات و جهانگردی و غیره به وجود آمده بود و نهایتا هم اسمش شد «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی»، و توجهش هم بیشتر روی مسائل فرهنگی و توریسم و از این قبیل متمرکز شد.

در سالهای پس از آیت الله خمینی چند بار نیز افراد مختلفی به بهانه های متفاوتی تلاش کردند تا تفکر نهی از منکری را به صورتی «ناب» تر از قالبهائی مثل نیروی انتظامی یا حتی بسیج مستضعفین به جامعه تزریق کنند، که یکی از آخرین نمونه های آن تلاش احمدی نژاد برای ایجاد سازمانی تحت نام نهی از منکر و امر به معروف بود، اما به فال نیک باید گرفت این حقیقت را که چنین پروژه ای هرگز به واقعیت نپیوست، و وزارت خانه ای با وظیفهٔ نهی از منکر هرگز در ایران وجود خارجی پیدا نکرد.

موضوعی که دوست دارم اینجا مطرح‌ کنم اینست که تناقضی بنیادین بین مدرنیته و فلسفه «امر به معروف و نهی از منکر» وجود دارد که بایستی از نزدیک مورد مداقه هر کسی که علاقه ای به سئوال جامعه ایرانی و گذار آن به دموکراسی دارد قرار بگیرد.

یکی از پدیده هائی که تاریخ دانان و جامعه شناسان به وضوح‌ نشان داده اند از نشانه های گذار یک جامعه از ساختار اجتماعی «پیشامدرن» به ساختار اجتماعی «مدرن» میباشد، تغییر در نوع تعابیر ذهنی و عملی است که آن جامعه از مفهوم «فرد» و فردیت اعضای خود ارائه میدهد. به عبارت دقیقتر، یکی از نشانه های غیر قابل اشتباه ورود جامعه ای به ذهنیت مدرن ورود جدی و عملی مفاهیمی همچون «فردیت» و «حریم خصوصی» به حوزه های مختلف زندگی روزمره آن اجتماع، از جنبه های قانونی و عرفی گرفته تا رفتارهای اجتماعی و اقتصادی و حتی حالات روانی افراد آن، میباشد.

به عبارت دیگر، زمانی که ماتریس منطقی که زیربنای مدل قانونی و عرفی جامعه ای را تشکیل میدهد بر پایه عدم تفکیک عمیق افراد و حدود آنان از یکدیگر بنا شده باشد، طبیعتا هنجارهای جمعی و رفتارهای اجتماعی که طبق آن هنجارها مجوز قانونی یا عرفی برای بروز میابند رفتارهائی هستند که با چنان منطقی همخوانی دارند، و رفتارهائی که توسط آن سیستم توصیه و حتی «الزام» میگردند رفتارهائی هستند که به صرف وجود خود آن منطق را تقویت و تعمیم میبخشند.

تناقض آشکاری که اشاره شد بین تفکر مدرن و فلسفه امر به معروف و نهی از منکر وجود دارد را میتوان دقیقا بر همین محور تعریف و تعیین «حریم خصوصی افراد» تشخیص داد. یک واقعیت ساده ای که این تناقض را روشن میکند از این قرار است که فلسفه «امر به معروف و نهی از منکر» مبتنی بر ساختار اجتماعی کهن و تعبیری از «فردیت» شخص است که در آن مرزهای شخصی بین افرادی که اعضای یک جامعه میباشند قابل تفکیک به معنای واقعی محسوب نمیگردند.

به عبارت دیگر، محدوده خصوصی و شخصی فرد در چنین ساختاری اجتماعی دارای هیچگونه «حرمت» خاص نمیباشد، و در واقع هر «فرد» نه تنها در ارتباط با دیگر «افراد» از فردیت خود عاری است، بلکه در قبال سیستم قدرتی که زمام امور آن جامعه را در دست دارد نیز دارای هیچ «هویت» یا «فردیت» جدا و قابل دفاعی نمیباشد. در واقع این عدم تفکیک فرد از افراد و از «حکومت» میتواند تا حدی عمیق باشد که فرد و زندگی فردی او در هر لحظه جزء و مربوط به قدرت باشد، یا به عبارت دیگر، حتی شخصی ترین جنبه های زندگی فردی نیز میتوانند محل دخالت و تظاهر خواسته های حکومت، و به عبارت دیگر، «سیاسی» باشند.

یکی دیگر از مشخصات این دسته جوامع، که بنیانا در ارتباط با موضوع امر به معروف و نهی از منکر میباشد، آنست که سه عنصر «فرد» ، «اجتماع» و «حکومت» هنوز در ترکیب دست نخورده ابتدائی یا «ارگانیک» خود، از یکدیگر سوا نشده اند و در هم فرو خفته اند. این همین مشخصه است مثلا، که موجب میشود یک فرد بتواند در آن واحد خود را در معرض رسوخ و دخالت کامل «حکومت» در تمام جنبه های زندگی خود ببیند، و در عین حال خود نیز به عنوان چشمی در انتهای یک «شاخک اجرائی» از همان سیستم قدرت به عنوان ابزار اساسی رسوخ قدرت به حریم خصوصی دیگران (در شکل نهی از منکر یا امر به معروف) عمل کند.

یکی از پیامد های مستقیم تفکیک صریح بین فرد، اجتماع، و حکومت در جامعه ای با ساختار «مدرن»، ظهور اجتناب ناپذیر نیاز به تفکیک های ساختاری در بدنه سیستم قدرت میباشد، پدیده ای که به روشنی در تاریخ تکاملی حکومت های دموکراتیک غربی تحت عنوان پدیدهٔ «تفکیک قوا» قابل مشاهده است. در متن ماده شانزدهم اعلامیه حقوق بشر و شهروند که در قرن هجدهم در فرانسه نوشته شده، آمده است: «در جامعه­ ای که در آن حقوق افراد تضمین و تفکیک قوا بر قرار نشده باشد، قانون اساسی وجود ندارد»

اگرچه موضوع تفکیک قوا به عنوان تجلی اجتماعی و سیاسی سیر تکاملی فردیت در یک جامعه رابطه ای مستقیم واساسی با موضوع بحث ما یعنی تناقض بنیانی پدیده نهی از منکر با مدرنیته دارد، اما اجازه بدهید تا این بحث را در جای دیگری دنبال کنیم، با این امید که متن حاضر لااقل تا حدی موفق به بیان این نکته شده باشد که لازمه اساسی برای وجود پدیدهٔ نهی از منکر در جامعه، برقرار بودن هنجار های خاصی است که بر پایه عدم تفکیک فرد از جمع شکل گرفته باشند.

از سوی دیگر اما، این نکته نیز قابل تامل است که چنین هنجارهائی در جوامعی همچون افغانستان یا عربستان تا جائی برقرار و قدرتمند بوده اند که به وجود آمدن وزارت خانه های رسمی دولتی تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر را باعث شده اند، در حالی که به نظر میرسد جامعه ایران حتی پس از انقلاب اسلامی نیز پذیرای رسمی شدن چنین ساختاری نبوده است. امیدوارم تا در بحث بعدی با پرداختن به تاریخچه مفهوم «فردیت» از یک سو، و تجلی آن در شکل گیری سیستمهای اجتماعی و قانونی کشور ایران (همچون تاریخچه پدید آمدن قانون اساسی) از سوی دیگر، به بررسی این نکته برسیم که چگونه است که بر خلاف جامعه هائی همچون افغانستان یا عربستان، جامعه ایرانی حتی پس از انقلاب اسلامی و حتی تحت حکومتی به نام جمهوری اسلامی نیز پذیرای نهادینه و قانونی شدن پدیده نهی از منکر نگردیده است.

.

قسمت دوم این بحث را میتوانید اینجا بخوانید

.

.

۶/۰۶/۱۳۸۷

اعلام رسمی ورود سپاه و بسیج به عرصه های اقتصاد و سیاست

.

سرلشکر جعفری، که برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی فرماندهی همزمان سپاه و بسیج را بر عهده دارد، و قبلا در پیشگوئی تغییرات عمیق ساختاری و هویتی اخیر سپاه و بسیج که به عنوان"طرح‌ تعالي‌ و تحول‌ سپاه" نامیده شده اند گفته بود " با تحقق اين طرح، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بار ديگر كار خود را از نو شروع مي‌كند و شايد بعد از يكي دو سال ديگر، اين مقطع زماني را تولد دوباره سپاه بناميم"، در سخنان اخیر خود به صراحت از ورود رسمی سپاه و بسیج به عرصه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی سخن گفت.

.

جعفری در این سخنان رسالت و وظیفه اصلی سپاه را پیشگیری از تهدیدات "فرهنگی، سیاسی و نظامی" میخواند و بار دیگر به عمق و وسعت تغییرات ساختاری که در حال تولید هویتی جدید در سپاه و بسیج میباشند اشاره میکند. وی با ذکر انچه که "انعطاف سازمانی" سپاه میخواند میگوید، "سپاه‌ يك‌ سازمان‌ خشك‌ و نظامي‌ صرف‌ نيست‌ و انعطاف‌پذيري‌ از ضروريات‌ اجتناب‌ناپذير آن‌ است؛ چراكه‌ بسته‌ به‌ نوع‌ تهديدات، ماموريت‌هاي‌ آن‌ نيز در حال‌ تغيير است‌ كه‌ تغييرات‌ ساختاري‌ سپاه‌ نيز در اين‌ راستا قابل‌ ارزيابي‌ است."

.

به عبارت دیگر، وی اذعان میکند که ساختار هویتی سپاه شکل خاصی ندارد، بلکه با توجه به منافع "نظام"، یا به عبارت دیگر با توجه به "تهدید های" مختلفی که در هر لحظه اهمیت دارند این هویت و جهت گیری آن تغییر میکند. علاوه بر اهمیت بخصوص این اظهارات در مورد هویت سپاه و بستگی داشتن عملکرد آن به سیاستهای روز "نظام" و نه به یک ساختار قانونی یا ایدئولوژیکی ثابت، نکته ظریفی که باید از دید پنهان نماند حیطه هائی است که سردار جعفری به عنوان نمونه هائی از این "تهدیدها" ذکر کرده است. وی میگوید " تهديدات‌ موجود عليه‌ ما ثابت‌ نيست‌ و ماهيت‌ آن‌ در حال‌ تغيير است. در مقاطع‌ مختلف‌ تهديدات‌ به‌ شكل‌هاي‌ مختلف‌ نظامي، امنيتي، سياسي، فرهنگي‌ و اقتصادي‌ به‌ اوج‌ خود مي‌رسد كه‌ سپاه‌ به‌ عنوان‌ مدافع، حافظ‌ و نگهبان‌ انقلاب‌ و دستاوردهاي‌ آن، بايد قبل‌ از هر چيز تهديدات‌ و ماهيت‌ آن‌ها را بشناسد و در مقابل‌ آن‌ها با برنامه‌ريزي‌ كامل‌ مقابله‌ كند." به عبارت دیگر، سپاه پاسداران آزاد است تا نه تنها در موارد نظامی و امنیتی، بلکه در زمینه های "سیاسی، فرهنگی، و اقتصادی" نیز وارد صحنه گردد و با استفاده از قدرت خود این حیطه ها را تحت کنترل در آورد

.

و سرانجام بار دیگر سردار سرلشکر تصمیم به ادغام فرماندهی سپاه و بسیج را نیز در همین راستای در دست گرفتن جنبه های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی توسط نظامیان تشریح میکند، و میگوید، "براي‌ اين‌كه‌ شعار «تا سپاه‌ بسيج‌ نشود، بسيج، بسيج‌ نشود» عملي‌ شود لازم‌ بود فرماندهي‌ كل‌ سپاه‌ خودش‌ مسووليت‌ فرماندهي‌ بسيج‌ را نيز برعهده‌ بگيرد تا بتواند سپاه‌ را در راستاي‌ حمايت‌ از ماموريت‌هاي‌ بسيج‌ و ايجاد آمادگي‌هاي‌ لازم‌ سازماندهي‌ كند." و سپس به سرعت اضافه و تصریح میکند، "بسيج‌ درهمه‌ اقشار، همه‌ موضوعات‌ و همه‌ زمينه‌ها و ابعاد سياسي، امنيتي، فرهنگي، اجتماعي، و اقتصادي‌ نقش‌ دارد."

.

.



.

.

متن کامل سخنان سردار سرلشکر جعفری به نقل از خبرگزاری دانشجویان ایران:

.

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: سياسي در طرح‌ تعالي‌ و تحول‌ سپاه، اهميت‌ خاصي‌ به‌ مساله‌ معنويت‌ داده‌ شده‌ است. طرحي‌ كه‌ سرلشكر جعفري‌ فرمانده‌ كل‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ابعاد مختلف‌ آن‌ را توضيح‌ داده‌ و تاكيد مي‌كند كه مساله‌ اصلي‌ سپاه‌ ارتقاي‌ سطح‌ ايمان‌ و معنويت‌ است. به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) به نقل از سپاه‌نيوز براي‌ آشناشدن‌ بهتر با ابعاد مختلف‌ اين‌ طرح‌ و برنامه‌هاي‌ كنوني‌ و آينده‌ سپاه‌ اين‌ گزيده‌گويي‌ مي‌تواند راهگشا باشد. «نبايد بگذاريد در درون‌ سپاه‌ عناصر اصلي‌ پيروزي‌ و موفقيت‌ تضعيف‌ شود. روحيه‌ تعبد، روحيه دينداري، خلوص‌ در نيت، عمل‌ را مخلصانه‌ براي‌ خدا انجام‌ دادن، نبايد تضعيف‌ شود.» فرماندهي‌ معظم‌ كل‌ قوا با بيان‌ اين‌ مطلب‌ در همايش‌ فرماندهان‌ در زنجان‌ در شهريور سال‌ ‌‌٨٣ در واقع‌ خطمشي‌ كلي‌ حاكم‌ بر فعاليت‌هاي‌ اصلي‌ سپاه‌ را تبيين‌ كردند. «تعبد»، «دينداري» و خداوند را ناظر بر اعمال‌ خود دانستن‌ و دل‌ در گرو حق‌ و پرتو ايمان‌ داشتن‌ و براي‌ خدا و درجهت‌ او حركت‌ كردن، راهبرد اصلي‌ سپاه‌ بوده‌ و خواهد بود. از اين‌ نظر مي‌توان‌ گفت‌ «طرح‌ تعالي‌ و تحول‌ سپاه» در واقع‌ اجراي‌ منويات‌ فرماندهي‌ معظم‌ كل‌ قوا و زمينه‌اي‌ براي‌ نوكردن‌ و زدودن‌ كهنگي‌ از سپاه‌ است. از اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ سرلشكر پاسدار جعفري، فرماندهي‌ كل‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامي، تاكيد مي‌كند كه: «طرح‌ تعالي‌ و توسعه‌ سپاه‌ بدنبال‌ پاسخ‌ به‌ اين‌ سو‌ال‌ اساسي‌ است‌ و اقدامات‌ خود را در دو بخش‌ «تحول» و «تعالي» متمركز كرده‌ و ضروريست‌ كليه‌ فرماندهان‌ و مديران‌ در سطوح‌ مختلف‌ سپاه‌ بدانند كه‌ اقدامات‌ تحولي‌ (مانند تغييرات‌ ساختاري‌ و يا بازنگري‌ در نظامات‌ و آيين‌ نامه‌ها و...) از بالا به‌ پايين‌ و البته‌ با مشاركت‌ فعال‌ رده‌هاي‌ پايين، اعمال‌ مي‌شود. لكن‌ اقدامات‌ تعالي‌بخش‌ (مانند مسائل‌ رفتاري، معنوي‌ و اخلاقي) به صورت‌ گسترده‌ و همزمان‌ در كليه‌ سطوح‌ سازماني‌ و عمدتاً‌ از پايين‌ به‌ بالا صورت‌ خواهد گرفت. وي اقدامات‌ تعالي‌بخش‌ را به‌ مثابه‌ جهاداكبر دانسته‌ و مي‌گويد: اقدامات‌ تعالي‌بخش‌ در سپاه‌ عمدتاً‌ در راستاي‌ تحقق‌ ارزش‌هاي‌ ديني‌ و انقلابي‌ بوده‌ و پياده‌سازي‌ آن‌ در رفتار و فرهنگ‌ سازماني‌ سپاه، امري‌ بسيار اساسي‌ و زيربنايي‌ است‌ كه‌ هيچ‌ مانعي‌ نمي‌شناسد و بايد دانست‌ كه‌ احيأ ارزش‌ها و رواج‌ آن‌ در سپاه، جز با عزمي‌ راسخ‌ براي‌ جهاد اكبر در سپاه‌ با توكل‌ برخداي‌ متعال‌ و صرفاً‌ براي‌ رضاي‌ او، حاصل‌ نمي‌گردد. اين‌ خصيصه‌ ذاتي، سپاه‌ را از تمام‌ نيروهاي‌ نظامي‌ دنيا متفاوت‌ ساخته‌ و هويت‌ ديگري‌ بدان‌ داده‌ است. هويتي‌ كه‌ تنها در يك‌ جهان‌بيني‌ الهي‌ قابل‌ دستيابي‌ و جستجو است. نظر به‌ همين‌ اهميت‌ ويژه‌ است‌ كه‌ سرلشكر جعفري‌ مي‌گويد: با توجه‌ به‌ اهميت‌ و اولويت‌ مساله‌ ارتقأ معنويت، اين‌ امر بايد به‌ عنوان‌ دغدغه‌ اصلي‌ همه‌ مسوولان‌ و فرماندهان‌ در همه‌ سطوح‌ تبديل‌ شود و هرچه‌ موانع‌ سازماني‌ بر سر راه‌ تحقق‌ آن‌ وجود دارد بايد برداشته‌ شده‌ و محور سازماني‌ و برنامه‌ريزي‌ سپاه‌ قرار گيرد. انسان‌ در سپاه‌ محور است‌ نه‌ تغييرات‌ فلسفه‌ وجودي‌ سپاه‌ و ماموريت‌ آن، كه‌ دفاع‌ از انقلاب‌ اسلامي‌ و دستاوردهاي‌ آن‌ است‌ اقتضا مي‌كند كه‌ سپاه‌ از يك‌ سازمان‌ «تجهيزات‌ محور»، به‌ يك‌ سازمان‌ «انسان‌ محور» تبديل‌ شود. لذا فرمانده‌ كل‌ سپاه‌ تصريح‌ مي‌كند: سپاه‌ يك‌ سازمان‌ تجهيزات‌ محور نبايد باشد، سپاه‌ يك‌ سازمان‌ انسان‌ محور است. لذا بايد محور سازماني‌ سپاه‌ را در اين‌ جهت‌ قرار داده‌ و محور كار را تقويت‌ ايمان‌ و معنويت‌ و جنبه‌هاي‌ اعتقادي‌ كه‌ قدرت‌ و ماهيت‌ سپاه‌ نيز بر همين‌ پايه‌ است، قرار دهيم. اين‌ مساله‌ اساسي‌ بايد در رفتار و فرهنگ‌ سازماني‌ سپاه‌ اثر عميق‌ بگذارد. وي‌ معتقد است: اهميت‌ اين‌ مساله‌ تا به‌ آن‌جاست‌ كه‌ همه‌ در هر سطوحي‌ كه‌ هستند بايد نسبت‌ به‌ آن‌ اهتمام‌ بورزند و در برنامه‌ريزي‌هاي‌ ريز و كلان‌ خود آن‌ را مورد توجه‌ قرار دهند و اين‌ اشتباه‌ است‌ كه‌ گفته‌ شود، اين‌ كار فقط‌ كار حوزه‌ نمايندگي‌ است‌ و ديگران‌ چندان‌ احساس‌ مسووليت‌ نكنند. بار سنگيني‌ است‌ كه‌ همه‌ بايد با كمك‌ هم‌ آن‌ را بردارند و به‌ دوش‌ بكشند و مشاركت‌ و همكاري‌ كنند. پيشگيري‌ از بروز تهديدات‌ فرهنگي‌ و سياسي‌ به‌ همين‌ دليل‌ فرمانده‌ كل‌ سپاه‌ معتقد است: رسالت‌ سپاه‌ فرهنگي، سياسي‌ و نظامي‌ است‌ و سپاه‌ بايد با عمق‌بخشي‌ داخلي‌ و خارجي‌ با انواع‌ تهديدات‌ روياروي‌ نظام‌ اسلامي‌ مقابله‌ كند. وي‌ پيشگيري‌ از بروز تهديدات‌ فرهنگي‌ و سياسي‌ را از جمله‌ وظايف‌ سپاه‌ دانسته‌ و خاطرنشان‌ مي‌كند: يكي‌ از دغدغه‌هاي‌ بخش‌ سياسي‌ سپاه‌ بايد شناسايي‌ عوامل‌ ثبات‌بخشي‌ و تهديدزدايي‌ از انقلاب‌ و نظام‌ اسلامي‌ باشد. سپاه‌ سازماني‌ انعطاف‌پذير فرمانده‌ كل‌ سپاه‌ پاسداران‌ همچنين‌ انعطاف‌سازماني‌ را از مهم‌ترين‌ ويژگي‌هاي‌ سازمان‌ سپاه‌ دانسته‌ و مي‌گويد: سپاه‌ يك‌ سازمان‌ خشك‌ و نظامي‌ صرف‌ نيست‌ و انعطاف‌پذيري‌ از ضروريات‌ اجتناب‌ناپذير آن‌ است؛ چراكه‌ بسته‌ به‌ نوع‌ تهديدات، ماموريت‌هاي‌ آن‌ نيز در حال‌ تغيير است‌ كه‌ تغييرات‌ ساختاري‌ سپاه‌ نيز در اين‌ راستا قابل‌ ارزيابي‌ است. وي‌ تغييرات‌ در حال‌ انجام‌ در سپاه‌ پاسداران‌ را در راستاي‌ كيفي‌تر و قوي‌تر شدن‌ اين‌ تشكيلات‌ براي‌ مقابله‌ با تهديدات‌ موجود و آينده‌ ذكر كرده‌ و اشاره‌ مي‌كند: تهديدات‌ موجود عليه‌ ما ثابت‌ نيست‌ و ماهيت‌ آن‌ در حال‌ تغيير است. در مقاطع‌ مختلف‌ تهديدات‌ به‌ شكل‌هاي‌ مختلف‌ نظامي، امنيتي، سياسي، فرهنگي‌ و اقتصادي‌ به‌ اوج‌ خود مي‌رسد كه‌ سپاه‌ به‌ عنوان‌ مدافع، حافظ‌ و نگهبان‌ انقلاب‌ و دستاوردهاي‌ آن، بايد قبل‌ از هر چيز تهديدات‌ و ماهيت‌ آن‌ها را بشناسد و در مقابل‌ آن‌ها با برنامه‌ريزي‌ كامل‌ مقابله‌ كند. در همين‌ راستا سرلشكر جعفري‌ تاكيد مي‌كند: سپاه‌ پاسداران‌ با ‌‌٥ نيرو، ‌‌٢ دانشگاه‌ و فرماندهي‌ جديدي‌ كه‌ در حال‌ شكل‌گيري‌ است‌ با توجه‌ به‌ ماموريت‌هاي‌ مختلف‌ و متنوع‌ خود، نيازمند تهيه‌ و تدوين‌ نظامات‌ براساس‌ نيازهاي‌ خاص‌ آن‌ است. ‌ضرورت‌ تشكيل‌ ‌‌٣١سپاه‌ استاني‌ جعفري‌ مي‌گويد: بازنگري‌ ساختارها و سازمان‌ها، همواره‌ به‌ عنوان‌ يك‌ ضرورت‌ اجتناب‌ناپذير در برنامه‌هاي‌ سپاه‌ قرار داشته‌ و هرگاه‌ الزامات‌ ماموريتي‌ و فرايند پيشرفت، تعالي، روزآمدي‌ و قدرت‌ افزايي‌ آن‌ اقتضا نمايد، تحولات‌ در ساختار و سازمان‌ سپاه‌ با نگاه‌ راهبردي‌ ستادكل‌ نيروهاي‌ مسلح‌ رقم‌ خواهد خورد. به‌ همين‌ دليل‌ پيرامون‌ تشكيل‌ سپاه‌ استان‌ تصريح‌ مي‌كند: در راستاي‌ تقويت‌ توان‌ رزم‌ سپاه‌ و در سال‌ نوآوري‌ و شكوفايي، طرح‌ تشكيل‌ ‌‌٣١سپاه‌ استاني‌ به‌ تصويب‌ فرماندهي‌ معظم‌ كل‌ قوا رسيد و عمليات‌ اجرايي‌ آن‌ آغاز شد. فرمانده‌ سپاه‌ با تاكيد بر اين‌كه‌ " با فعال‌ شدن‌ ‌‌٣١سپاه‌ در استان‌هاي‌ كشور، تعامل‌ بين‌ نيروي‌ زميني‌ و نيروي‌ مقاومت‌ بسيج‌ تقويت‌ شده‌ و آمادگي‌ و توانمندي‌هاي‌ يگان‌هاي‌ رزم‌ و گردان‌هاي‌ بسيج‌ در صحنه‌ ماموريت‌هاي‌ سپاه‌ بيش‌ از پيش‌ ارتقأ خواهد يافت‌" مي‌گويد: تجربه‌ ‌‌٣٠ساله‌ پاسداران‌ در محيط‌ دروني‌ و بيروني‌ و به ويژه‌ در عرصه‌ مواجهه‌ با واقعيت‌ها و مقتضيات‌ سازماني، همچنين‌ درك‌ راهبردها و تهديدات‌ دشمنان‌ انقلاب‌ و ملت‌ ايران‌ نشان‌ داده‌ است‌ تحولات‌ ساختاري‌ در اين‌ سازمان‌ مردمي‌ و انقلابي، همواره‌ در افزايش‌ ميزان‌ آمادگي‌هاي‌ دفاعي‌ كشور نقش‌ مهم‌ و اساسي‌ ايفا كرده‌ است. ‌احتمال‌ تشكيل‌ فرماندهي‌ موشكي جعفري‌ از احتمال‌ تشكيل‌ يك‌ فرماندهي‌ مستقل‌ به‌ منظور تقويت‌ ساختار و فعاليت‌ بخش‌ موشكي‌ در سپاه‌ خبر داده‌ و تصريح‌ مي‌كند: اصلاحات‌ ساختاري‌ در همه‌ جاي‌ دنيا مرسوم‌ بوده‌ كه‌ در راستاي‌ صرفه‌جويي‌ هر مجموعه، بهينه‌سازي‌ منابع‌ مالي‌ و انساني‌ و تحرك‌ بيشتر انجام‌ مي‌شود كه‌ اين‌ موضوع‌ در سپاه‌ نيز طبيعي‌ است. ضمن‌ آن‌كه‌ چند سالي‌ بود كه‌ اصلاح‌ ساختاري‌ در سپاه، به‌ اين‌ قدرت‌ انجام‌ نشده‌ بود كه‌ با توجه‌ به‌ تغيير شرايط‌ محيطي‌ و نوع‌ تهديدات‌ لازم‌ است.» تا سپاه‌ بسيج‌ نشود، بسيج، بسيج‌ نشود وي با اشاره‌ به‌ فعاليتش‌ در مركز راهبردي‌ سپاه‌ مي‌گويد: طي‌ دو سالي‌ كه‌ در مركز راهبردي‌ سپاه‌ مشغول‌ فعاليت‌ بودم، فرصت‌ خوبي‌ بود تا بر نقش‌ بسيج‌ در انقلاب‌ و نظام‌ و ماموريت‌هاي‌ آن‌ تمركز كرده‌ و با تجزيه‌ و تحليل‌ وضع‌ موجود، وضع‌ مطلوب‌ و مورد انتظار آن‌ را بررسي‌ كنم. وي‌ اضافه‌ مي‌كند: به‌ خاطر مطالعه‌ كامل‌ و بررسي‌ جزئيات‌ اين‌ امر، توانستيم‌ با آمادگي، تصميمات‌ خوبي‌ بگيريم‌ و در جلسه‌اي‌ كه‌ به‌ محضر فرمانده‌ كل‌ قوا رفته‌ بوديم‌ تا موضوع‌ مسووليت‌ فرماندهي‌ كل‌ سپاه‌ را به‌ من‌ ابلاغ‌ فرمايند، پيرامون‌ مديريت‌ سپاه‌ و اقدامات‌ اوليه‌اي‌ كه‌ بايد صورت‌ بگيرد، به‌ ويژه‌ وضع‌ بسيج، صحبت‌ شد و من‌ در آن‌جا اشاره‌ كردم‌ كه‌ اگر مي‌خواهيم‌ بسيج‌ نقش‌ مطلوب‌ و مورد انتظار را ايفا كرده‌ و به‌ جايگاه‌ شايسته‌ خود نزديكتر شود، بايد سرمايه‌گذاري‌ كنيم. فرمانده‌ كل‌ سپاه‌ اظهار مي‌كند: براي‌ اين‌كه‌ شعار «تا سپاه‌ بسيج‌ نشود، بسيج، بسيج‌ نشود» عملي‌ شود لازم‌ بود فرماندهي‌ كل‌ سپاه‌ خودش‌ مسووليت‌ فرماندهي‌ بسيج‌ را نيز برعهده‌ بگيرد تا بتواند سپاه‌ را در راستاي‌ حمايت‌ از ماموريت‌هاي‌ بسيج‌ و ايجاد آمادگي‌هاي‌ لازم‌ سازماندهي‌ كند. وي با تاكيد بر اهميت‌ نقش‌ بسيج‌ و سپاه‌ يادآور مي‌شود: بسيج‌ درهمه‌ اقشار، همه‌ موضوعات‌ و همه‌ زمينه‌ها و ابعاد سياسي، امنيتي، فرهنگي، اجتماعي، و اقتصادي‌ نقش‌ دارد و از جمله‌ نيروهايي‌ كه‌ گوش‌ به‌ فرمان‌ رهبري‌ هستند و به‌ صورت‌ رسمي‌ در پيشبرد اهداف‌ انقلاب‌ اسلامي‌ نقش‌ بسيار مو‌ثري‌ دارند، سپاه‌ و بسيج‌ هستند. جعفري‌ با بيان‌ اين‌كه‌ " حضرت‌ امام(ره) ‌‌٢٠ميليون‌ بسيجي‌ را هدف‌گذاري‌ كرده‌ بودند و انتظار مقام‌ معظم‌ رهبري‌ نيز همين‌ است" مي‌گويد: تا الان‌ سپاه‌ توانسته‌ ‌‌٥ /‌‌١٢ميليون‌ نفر را سازماندهي‌ كند كه‌ حدود پنج‌ ميليون‌ نفر از اين‌ تعداد را خواهران‌ بسيجي‌ تشكيل‌ مي‌دهند. وي‌ اضافه‌ مي‌كند: در حال‌ حاضر تاكيد عمده‌ به‌ كار فرهنگي‌ در بسيج‌ است. در جامعه‌ بخش‌هاي‌ فرهنگي‌ خوبي‌ فعاليت‌ مي‌كنند و سپاه‌ و بسيج‌ همواره‌ براي‌ كمك‌ به‌ دستگاه‌هاي‌ كشور از جمله‌ دستگاه‌هاي‌ فرهنگي‌ آمادگي‌ دارند و اگر آن‌ها از ما كمك‌ بخواهند، در خدمت‌شان‌ هستيم. اما فعلا‌ مسووليت‌ كامل‌ بسيج، ارتقاي‌ سطح‌ فرهنگي‌ در درون‌ خودش‌ است. وي با اشاره‌ به‌ اين‌كه‌ " بدنه‌ بسيج‌ مردم‌ هستند" تاكيد مي‌كند: طرح‌ امنيت‌ محله‌ با هدف‌ كمك‌ به‌ برقراري‌ امنيت‌ در محله‌ها تلاش‌ دارد تا از حريم‌ خانواده‌ها صيانت‌ و حفاظت‌ كند. امنيت‌ پايدار با مردم‌ فرمانده‌ كل‌ سپاه‌ پاسداران‌ با تاكيد بر اين‌كه‌ " پاداش‌ كمك‌ و مشاركت‌ مردم‌ براي‌ برقراري‌ امنيت، چيزي جز اجراي‌ عدالت‌ به‌ معناي‌ واقعي‌ كلمه‌ نيست" تصريح‌ مي‌كند: چنانچه‌ حمايت‌ و پشتيباني‌ مردم‌ در تحقق‌ امنيت‌ وجود داشته‌ باشد، ما به‌ امنيت‌ پايدار دست‌ يافته‌ايم‌ و در دفاع‌ مقدس‌ نيز با حضور مردم‌ توانستيم‌ به‌ پيروزي‌ برسيم. وي‌ با بيان‌ اين‌كه‌ " انقلاب‌ از بيرون‌ تهديد نمي‌شود و آن‌چه‌ مايه‌ نگراني‌ امام(ره) بود، تهديدات‌ داخلي‌ است" مي‌گويد:برقراري‌ امنيت‌ در كشورهاي‌ مختلف‌ متفاوت‌ با جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ است‌ و در ايران، اين‌ موضوع‌ بدون‌ مشاركت‌ مردم‌ امكان‌پذير نيست، زيرا نظام‌ اسلامي‌ ايران‌ متكي‌ به‌ حمايت‌ مردم‌ است. موانع‌ عدالت‌ را شناسايي‌ كنيم‌ وي با اشاره‌ به‌ اهميت‌ دستيابي‌ به‌ عدالت‌ در نظام‌ اسلامي‌ مي‌گويد: ما بايد به‌ دنبال‌ موانع‌ بگرديم‌ كه‌ چرا نمي‌توانيم‌ عدالت‌ را در خور نظام‌ اسلامي‌ اجرا كنيم. عدالت‌ در گفتار وسيع‌ و در اجرا بسيار سخت‌ و دشوار است‌ و بايد ببينيم‌ كه‌ چرا نمي‌توانيم‌ علي‌رغم‌ خواست‌ و تاكيد الهي‌ روايات، فرمايشات‌ مقام‌ معظم‌ رهبري‌ و تلاش‌ ساير مسوولين، عدالت‌ را آن‌طور كه‌ شايسته‌ نظام‌ است، پياده‌ كنيم. جعفري‌ با تاكيد بر اين‌كه‌ " اجراي‌ عدالت‌ صد درصد، مربوط‌ به‌ ظهور امام‌ زمان(عج)‌ است‌" مي‌گويد: ولي‌ بايد الگويي‌ از آن‌ را اجرا و به‌ سمت‌ آن‌ حركت‌ كنيم. آمريكا نيازمند اسرائيل‌ است‌ فرمانده‌ كل‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامي‌ با اشاره‌ به‌ تهديدات‌ خارجي‌ مي‌گويد: حمله‌ احتمالي‌ آمريكا به‌ ايران‌ بدون‌ همكاري‌ اسرائيل‌ عملي‌ نمي‌شود و آمريكا براي‌ حمله‌ به‌ ايران‌ نيازمند اسرائيل‌ است؛ اما همين‌ نياز به‌ همكاري، به‌ دليل‌ آسيب‌پذيري‌ اسرائيل، عاملي‌ بازدارنده‌ براي‌ حمله‌ به‌ ايران‌ است. وي‌ آسيب‌پذيري‌هاي‌ اسرائيل‌ را چنين‌ برمي‌شمارد: موقعيت‌ جغرافيايي‌ اين ‌رژيم و توانمندي‌هايي‌ كه‌ در خارج‌ از ايران‌ براي‌ ضربه‌زدن‌ به‌ اسرائيل‌ وجود دارد دو عامل‌ مهم‌ بازدارنده‌ نسبت‌ به‌ حمله‌ ايران‌ است. جعفري‌ در مورد موقعيت‌ جغرافيايي‌ اسرائيل‌ مي‌گويد: محاسبات‌ و برآوردهاي‌ استراتژيكي‌ ما نشان‌ مي‌دهد چنانچه‌ رژيم‌ صهيونيستي‌ به‌ صورت‌ مستقل‌ يا همراه‌ با آمريكا كوچكترين‌ تحركي‌ عليه‌ منافع‌ ما داشته‌ باشد، در كمترين‌ زمان‌ تمام‌ مناطق‌ در كنترل‌ رژيم‌ صهيونيستي‌ ناامن‌ خواهد شد، رژيم‌ صهيونيستي‌ فاقد عمق‌ استراتژيك‌ است‌ و اين‌ سرزمين‌ تماماً‌ در برابر برد موشك‌هاي‌ جمهوري‌ اسلامي‌ قرار دارد. قابليت‌ها و توان‌ موشكي‌ نيروهاي‌ مسلح‌ ما به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ رژيم‌ صهيونيستي‌ با تمام‌ امكانات‌ خود، قادر به‌ مقابله‌ با آن‌ نخواهد بود. وي‌ در مورد «توانمندي‌هاي‌ خارج‌ از ايران‌ براي‌ ضربه‌ زدن‌ به‌ اسرائيل» نيز يادآور مي‌شود: اسرائيلي‌ها مي‌دانند كه‌ اگر اقدامي‌ عليه‌ ايران‌ انجام‌ دهند، قطعاً‌ با توانمندي‌ كه‌ جهان‌ اسلام‌ و جهان‌ تشيع‌ به ويژه‌ در منطقه‌ دارد، ضربات‌ مهلكي‌ به‌ آن‌ها وارد خواهد كرد. با اين‌ حال‌ فرمانده‌ كل‌ سپاه‌ تصريح‌ مي‌كند كه‌ «برنامه‌هاي‌ ايران‌ براي‌ مقابله‌ با حمله‌ احتمالي، عليه‌ آمريكا طراحي‌ شده‌ نه‌ اسرائيل و اين‌ طراحي‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ سريع، كوبنده، قاطع‌ و غيرقابل‌ تصور باشد.» وي‌ آسيب‌پذيري‌ آمريكا را در نيروهاي‌ نظامي‌ آن‌ در اطراف‌ ايران‌ دانسته‌ و مي‌گويد: حضور اين‌ نيروها باعث‌ مي‌شود ايران‌ خارج‌ از توانمندي‌ موشكي‌اش‌ بتواند از راه‌هاي‌ مختلف، به‌ منافع‌ آمريكا حتي‌ در دور دست‌ها صدمه‌ بزند. انتهاي پيام

جنگ سرد نو و امکان حرکت های جدید در صفحه شطرنج ایران و امریکا

طی سخنانی که منعکس کننده افزایش سریع و جدی تنشهای سیاسی بین امریکا و روسیه در گوشه و کنار جهان ازجمله خاور میانه، آسیای مرکزی، و کره شمالی میباشد، دمیتری مدودف رئیس جمهوری روسیه اعلام کرده است که روسیه از ورود به یک دوره جدید از جنگ سرد و رودرروئی با امریکا هراسی ندارد . طبق گزارش خبرگزاری ایتار تاس، مدودف در مصاحبه ای گفت، "ما از هیچ چیز هراسی نداریم، از جمله یک جنگ سرد دیگر. ما به دنبال رودرروئی نیستیم، اما در وضعیت کنونی همه چیز بستگی دارد به طرف مقابل."

این سخنان در حالی اظهار گردیده اند که همین خبرگزاری روز گذشته در تحلیلی از تنشهای اخیر در منطقه به دنبال تصمیم روسیه برای به رسمیت شناختن مناطق جدائی طلب اوستیای جنوبی و آبخازی و عکس العمل تند امریکا به این تصمیم نوشته بود،

شواهد بسیاری نشان میدهند که غرب بسیار بیشتر به روسیه احتیاج دارد تا روسیه به غرب. این شامل مناطق و مسائل حساسی است مثل ایران، کره شمالی، افغانستان، اتکای غرب به منابع انرژی روسیه، و توانائی روسیه در به آشوب کشاندن مناطق مختلفی در گوشه و کنار دنیا و ایجاد موانع در پیشرفت خواسته های ناتو و امریکا در مناطق مختلف

با در نظر گرفتن این واقعیت ها، شاید بتوان آخرین اخباری که امروز، همزمان با این اظهارات مدودو، از پیونگ یانگ رسیده است را نیز به عنوان اخطاری تلقی کرد از سوی روسیه به غرب و بخصوص ایالات متحده، مبنی بر اینکه روسیه قادر است به راحتی سیاستها و منافع بین المللی امریکا در اطراف دنیا را با اختلال های اساسی مواجه گرداند . طبق این اخبار، کره شمالی امروز اعلام کرده است که تصمیم به پایان دادن به همکاری با امریکا در زمینه متوقف کردن پروژه های اتمی خود گرفته است .

از طرف دیگر، سوریه نیز در تلاش است تا از اختلافات اخیر بین روسیه و امریکا در جهت دریافت سیستم موشکی روسی که مدتهاست در پی آن بوده استفاده کند. سوریه که هم در دهه های جنگ سرد و هم در دوران پس از فروپاشی اتحاد شوروی از روابط سیاسی، نظامی و اقتصادی نزدیکی با روسیه بهره مند بوده است، اخیرا (بخصوص پس از حمله هوائی جت های اسرائیلی به تاسیسات نظامی در دل سوریه در سال گذشته) در تلاش بوده است تا روسیه را قانع به فروش و استقرار موشکهای ضد هوائی BUK M1 و Pantsyr S1 در خاک خود کند. طی آنچه واکنشی به تحولات اخیر در روابط روسیه و غرب به نظر میرسد، خبر های جدید حاکی از آنند که سرانجام سوریه موفق گردیده تا موافقت روسیه با فروش و استقرار این سیستم موشکی در خاک خود را جلب کند . اخرین رسیده ها همچنین حاکی از انند که روسیه و سوریه امروز اعلام کرده اند که قرار شده تا حضور نظامی روسیه در ابهای سوریه نیز افزایش بیابد --تصمیمی که به وضوح در پاسخ به موضع گیری های سیاسی و نظامی غرب، بخصوص امریکا و انگلیس، در یکی دو روز گذشته گرفته شده است .

مخالفتهای غرب و اسرائیل با پروژه های اتمی ایران، و اعمال محدودیت های اقتصادی، نظامی ، تکنولوژیک و سیاسی در جهت جلوگیری از پیشرفت تکنولوژی اتمی ایران یکی از مسائل مهمی است که در ان همکاری روسیه برای امریکا و غرب از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. طبیعتا یکی از سئوالات مهمی که با تنشهای اخیر مطرح میگردد تاثیر این وضعیت بر موافقتهای بین المللی است که با تلاش بسیار اروپا و امریکا برای جلب توافق روسیه و چین در جهت تحت فشار گذاشتن ایران به دست امده اند.

از سوی دیگر، این واقعیت ساده که رئیس جمهوری اسلامی ایران در حال حاضر برای شرکت در نشست سران سازمان همکاری شانگهای در تاجیکستان به سر میبرد را میتوان جنبه دیگری دانست از پیچیدگی مجموعه حرکات استراتژیک بالقوه ای که میتواند با جدی شدن اختلافات بین روسیه و غرب به حرکت در آید. به نظر میرسد تحولات اخیر وضعیتی را به وجود اورده باشند که در آن نهال کم سن و سال رابطه جمهوری اسلامی با "شرق" با آن که هنوز چند سالی بیشتر از عمر آن نمیگذرد، خواسته یا ناخواسته به اولین فصل برداشت خود نزدیک شده باشد.

۱۱/۳۰/۱۳۸۶

جمهورى اسلامي و پديده اى به نام استحالۀ راهبردى

.

پيشگوئى هاى پيامبر گونه اخير مسئولان اجرائى و نظامى كشور در مورد نابودى قريب الوقوع اسرائيل ، ايران را در معرض موج جديدى از اتهام، خطر و انزواى جهانى قرار داده است .

از يك سو، سرلشكر محمد على جعفرى ، فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى اعلام كرده است كه كشور اسرائيل به زودى به دست امت حزب الله نابود خواهد شد ، از سوى ديگر، سرلشكر حسن فيروز آبادى، رئيس ستاد كل نيروهاى مسلح كشور با اعلام پيشگوئي مشابهى اظهار داشته است كه به زودى چند ميليارد انسان خبر خوشى در مورد نابودى صهيونيسم خواهند شنيد و شاد خواهند شد , و همصدا با ياران خود، اقاى احمدي نژاد، رئيس جمهور كشورمان نيز بار ديگر اسرائيل را به لعن و دشنام كشيده است و آن كشور را میکروبی سياه و کثیف ، و حیوانی وحشی خوانده است.

به نظر ميرسد كه به عنوان مردمان كشورى كه آقايان جعفرى و فيروز آبادى به حفاظت از امنيت آن گماشته شده اند، حق داريم تا از خود، از آنان، و از همه مهمتر، از رئيس دولتى كه براى رسيدگى و سازمان دادن به اين حفاظت انتخاب كرده ايم سئوال كنيم 'چرا' و چگونه است كه يك مقام عالى رتبه كشور ميتواند اينچنين بى مهابا با موضوع جدى و خطرناكى همچون وجهه جهانى كشور و خطر جنگ و درگيرى برخوردى چنين سبك سرانه داشته باشد .

از طرف ديگر، هرچقدر كه خود اين اظهارات و نتايج ناگوار ان تلخ است، اما ناگوار تر و نگران كننده تر از آن شايد دلايلى باشد كه به نظر ميرسد در پشت چنين اظهاراتى نهفته اند . حتى در بهترين و خوشبينانه ترين تحليل ها اين نكته را نميتوان ناديده انگاشت كه رفتارهاى به ظاهر سبك سرانه اى چون سخنان احمدى نژاد ، يا اظهارات اين سران نظامى كه هر دوى آنان از مسئولان بسيار نزديك به خط فكرى احمدى نژاد محسوب ميگردند، اگر چه ممكن است به ظاهر تنها سخنانى احساسى و به دور از واقعيت به نظر برسند، اما در عين حال نيز در چهارچوب يك متد راهبردى خاص قابل توضيح ميباشند. و اين واقعيت زمانى ترسناك تر ميگردد كه كمى از تابلوى سياسى ايران فاصله بگيريم تا نقش بزرگترى را كه آن مدل راهبردى با رخنه در تاروپود اين تصوير بافته است واضح تر ببينيم .

اجازه بدهيد تا بحث را با نگاهى به اقاى سرلشكر جعفرى شروع كنيم . سردار سرتيپ جعفرى، در شهريور سال ۱۳۸۶ طى حكمى از طرف ايت الله خامنه اى همزمان عنوان سرلشكرى دريافت كرد و به مقام فرماندهى كل سپاه پاسداران انتصاب گرديد. اما پيش از رسيدن به اين مقام و همزمان با به رياست جمهورى رسيدن احمدى نژاد، طى حكم ديگرى از طرف آيت الله خامنه اى اقاى جعفرى كه مسئول راه اندازى مركزى در سپاه پاسداران تحت عنوان 'مركز راهبردى سپاه' بود، به رياست اين مركز گزيده شد.

با توجه به مسئوليت ايشان در به راه انداختن و شكل دادن به مركزى كه با هدف تحقيق و بررسى هاى راهبردى به راه انداخته شده بود، شايد كمتر جاى تعجبى بود كه در اولين سخنانى كه در جلسه معارفه به عنوان رئيس جديد سپاه پاسداران ايراد كرد، سرلشكر جعفرى تلويحا به درانداختن طرحى نو در اين سازمان اشاره كرد ، سخن از تغييرات استراتژيك در سپاه گفت، و تصريح كرد كه ، قانع بودن سپاه به وضع موجود يك خطاي استراتژيك خواهد بود ، و خبر از تغييرات در مشى استراتژيك سپاه داد .

شايد كمتر كسى در آن روز به اهميت اين سخنان سرلشكر جديد واقف بود، اما تحولات اينده به خوبى نشان داد كه نقش عمده اقاى جعفرى را ميبايست به عنوان عاملى براى تحقق تغييرات استراتژيكى عميقى در سپاه پاسداران شناخت.

با توجه به اطلاعات و اخبار معمولى كه در رسانه ها منتشر ميشد، بسيارى اين تغييرات را در دو قالب عمده متجلى ميدانستند كه در سخنرانى هاى ديگر نيز توسط اقاى جعفرى مورد بحث قرار گرفته بودند : يكى تغييرات ساختارى در سپاه، كه تحت عنوان روى آوردن به مدلهاى جديد 'نبرد نامتقارن' عنوان گرديده بود، و ديگرى رويكرد دراز مدت جديدى كه بيشتر در قالب اهميت دادن به تكنولوژى هاى تسليحاتى سخت و نرم و برجسته كردن نقش علم و پروژه هاى تحقيقاتى، و بخصوص با محوريت دانشگاه امام حسين ارائه گرديده بود .

اما انچه در ميان اين تغييرات به نظر نميرسد كه توجه ناظران را به اندازه كافى به خود جلب كرده باشد، تغييرات راهبردى عميقى بود كه درست به موازات به قدرت رسيدن احمدى نژاد، و تحت لواى بازگشت به اصول ابتدائى و اصيل انقلاب اسلامى به ارامى در ساختار وروند رفتارى سپاه پاسداران در حال وقوع بود .

در همان روزهائى كه محمود احمدى نژاد در نتيجه موفقيتى غير منتظره و غير منطقى در انتخابات به رياست جمهورى اسلامى رسيد، و در روزهائى كه همكار و مشاور ايشان مشهور به دكتر حسن عباسى روزهاى خود را به سخنرانى و تبليغ براى برخوردهاى استراتژيك از قبيل 'چيكن استراتژى' و تهديدات استشهادى غرب ميگذراند، سپاه پاسداران را نيز موج جديدى از تغييرات راهبردى فرا گرفته بود . از جمله اين تغييرات تاسيس مركز جديدى در سپاه بود تحت عنوان 'قرارگاه عاشقان شهادت' . اين پروژه ، كه بعضى ايده ابتدائى آن را به دكتر حسن عباسى منسوب ميدانند، كمتر از يك ماه پس از آغاز به كار مركز راهبردى سپاه تحت رياست محمد على جعفرى به واقعيت پيوست (حكم آغاز به كار مركز راهبردى در تير ماه سال هشتاد و چهار از طرف آيت الله خامنه اي صادر شد، و قرارگاه عاشقان در مرداد ماه همان سال آغاز به كار و اقدام به ثبت نام داوطلبان در استانهاى مختلف كرد ).

اين مركز كه تحت فرماندهى سردار پاسدار محمد رضا جعفرى تشكيل گرديده بود را ميتوان در حقيقت تبلور مستقيمى دانست از تئورى هاى استراتژيك حسن عباسى ، كه در آنها به كرات از به كار گيرى راهبردى فلسفه استشهادى به عنوان سرچشمه اى طبيعى از نيروهاى خام اجتماعى و مذهبى در ايران سخن رفته بود. در حقيقت 'دكترين جنگ نامتقارن' تيتر بخشى از كتابى است نوشته دكتر حسن عباسى، كه تحت نام نظريه بازى ها: مطالعه موردى پرونده هسته اى جمهورى اسلامى ايران از سوى انتشارات دانشگاه امام صادق منتشر شده است.

ظاهرا ايجاد لشكر هاى استشهادى را ميتوان جنبه اى نهادين از استراتژى جديد نبرد نامتقارن سپاه به حساب آورد، چرا كه اين رويكرد جديد سپاه به زودى منتهى به پخش اعلاميه اي غريب توسط سپاه پاسداران گرديد كه در آن، براى اولين بار در تاريخ سپاه پاسداران، از نيروهاى مردمى علاقه مند به خودكشى دعوت به همكارى به عمل امده بود .

.

فرم عضويت در لشكر هاى استشهادى سپاه

.

اما محدود دانستن گستره اين تحولات راهبردى به صحنه هاى نبرد نظامى و مقابله با امريكا اشتباه بزرگى خواهد بود . دو سال پس از به قدرت رسيدن احمدى نژاد و آغاز به كار لشكر هاى استشهادى سپاه، سرتيب محمد على جعفرى طى حكم هاى دوم و سومى از سوى آيت الله خامنه اى به رياست كل سپاه پاسداران و نيز مقام سرلشكرى گزيده شد و هنوز ديرى از اين انتصابات نگذشته بود كه طى حكم چهارمى از سوى آيت الله خامنه اى، مقام فرماندهى بسيج نيز بر عهده وى گذاشته شد . همانطور كه قبلا آشاره شد، با ايراد اولين سخنرانى خود ، سرلشكر جعفرى سخن از تغييراتى به ميان آورد كه قرار بود سپاه را بيش از پيش عوض كند، و روشن كرد كه انتخاب وى به مقام فرماندهى سپاه نيز در واقع در راستاى تحقق چنين تغييراتى بوده است .

هنوز چندان زمانى از دستيابى به مقام جديدش نگذشته بود كه سرلشكر جعفرى نكات مهمى را به روشنى و صراحت فوق العاده اى بيان كرد. او در پشتيبانى از دولت و سياستهاى احمدى نژاد سخن گفت، و اشاره كرد كه با به رياست جمهورى رسيدن احمدى نژاد، جريان اصولگرايي بعد از ۲۵-۲۶ سال دوباره زنده شده و در حاكميت دو قوه منتخب قرار گرفته است . اما سخنان وى به پشتيبانى ضمنى محدود نماند.

سردار جعفرى كه در اولين سخنانش پس از رسيدن به فرماندهى "قناعت سپاه به وضع موجود" را "يك خطاي راهبردي" خوانده بود ، در خلال سخنرانى هاى خود نكات مهم ديگرى را نيز مستقيما بحث و مطرح كرد، نكاتى كه ميتوان انها را نشانه هائى واضح از تغييرات عميق و جهت گيرى جديد سپاه پاسداران در زمينه هاى اجتماعى و سياسى كشور به شمار آورد . مثلا،

حتى نگاهى سطحى به جزئيات و سياق تغييرات راهبردى كه در چند ساله اخير توسط گروه خاصى از سران جمهورى اسلامى مطرح و دنبال گرديده است اظهارات اخير سرلشكر جعفرى را قابل درك ميگرداند، كه در استقبال انتخابات آينده مجلس شوراى اسلامى با صراحت هرچه بيشتر خبر از شركت و دخالت نظاميان در انتخابات آتى ميداد، چه اين بيش از همان چيزى نبود كه سردار ذوالقدر روزى 'سيستمى پيچيده و طرحى چند لايه براى تاثير گذارى نيروهاى نظامى بر نتايج انتخابات و پيروزى انان در به رياست رساندن احمدى نژاد خوانده بود .

در حقيقت اظهارات جعفرى در مورد ورود بسيج و سپاه به اتتخابات را ميتوان تنها مشتى دانست از خروار اعلاميه ها، بيانيه ها و سخنرانى هائى كه از سوى مقامات ريز و درشت نظامى در راستاى پشتيبانى نيروهاى مسلح از اصول گرايان به عنوان يك گروه خاص سياسى عنوان گرديده اند . از همان دسته اند سخنان اخير سردار سرتيپ پاسدار سيدمسعود جزايري ، در حمايت از اصول طلبان و ورود سپاه و بسيج به حيطه انتخابات عمومى، و يا اظهارات حسین طائب، جانشين فرمانده بسيج ، كه او نيز علنا در حمايت از اصولگرايان سخن راند .

اما فراتر از وسعت اين موج تغييرات راهبردى ، شايد پيچيده گى و برنامه ريزى شده بودن اين تغييرات را بتوان حتى تا حد بروز يك استحاله واقعى در رژيم جمهورى اسلامى باز شناخت. آنجا كه چهره اى شناخته شده از كمپ اصول گرايان چون حبيب الله عسكر اولادى، در سخنانى كه در سنت شكنى و بهت آور بودن اظهارات سياسى جعفرى را ناچيز ميگرداند، به صراحت آنچه را كه عموما تحت عنوان 'نص صريح امام خمينى' شناخته ميشود به زير سئوال برد و سخنان پايه گذار جمهورى اسلامى را مشمول گذشت زمان خواند . و به صراحت اعلام كرد كه آنچه آيت الله خمينى در مورد ورود نظاميان به سياست گفته است چه بسا ديگر كاربردى نداشته باشد .

، و باز از همين زمره بايد دانست رفتار و اظهارات اخير روح الله حسينيان ، رئيس مركز اسناد انقلاب اسلامى را كه به تازگى به مشاورت احمدى نژاد نيز برگزيده شده است . هنگامى كه سيد حسن خمينى، نوه ايت الله خمينى به دليل دفاع از وصيت صريح رهبر فقيد انقلاب اسلامى در مخالفت با شركت نظاميان در سياست ، مورد حملات سنگين و بى سابقه طيف طرفدار احمدى نژاد قرار گرفت، اقاي حسينيان در عكس العمل به انتقاد وى از آن حملات انچنان بى اعتنا و دو پهلو سخن گفت كه حتى خشم 'موسسه تنظيم ونشر آثار امام خمينى' را برانگيخت تا قائم مقام اين موسسه به وى مستقيما هشدار دهد كه مراقب باشد تا برداشت ها و تحليل هايش به ضديت صريح با آيت الله فقيد كشيده نشود .

شايد گزاف نباشد اگر از آنجه امد و از نكته هاى فراوان ديگرى كه اين مقاله را مجال اشاره نبوده است، به اين نتيجه هراس انگيز برسيم كه موجى كه در ظاهر به آشوبى بى قاعده ميماند كه گوشه و كنار سياست و اجتماع ايران را چند سالى است فرا گرفته، در واقع بسيار منظم تر و هدفمند تر از ان است كه به چشم ميآيد . شايد بايستي اين سخنان نوه ديگر آيت الله خميني، زهرا اشراقي را بيش از استعاره هائى ادبى دانست، كه گفته است ، انقلاب خاموشى به سركردگى احمدى نژاد در حال گسترش است، تحولى كه در پى حذف نام خمينى و خط امام از صحنه سياست ايران است . هرچه هست، استحاله تدريجى كه در سالهاى اخير تحت نظارت خاموش اما راهبردى گروه بخصوصى در حال به وقوع پيوستن بوده است به آنچنان نقطه اى از وضوح رسيده است كه حتى مفسران غربى نيز از ان به عنوان پديده اى مشابه با انچه در تاريخ انقلاب چين به دوره 'مائو زدائى' مشهور گرديد و با نام خمينى زدائى از انقلاب اسلامى ياد كرده اند .

به عبارت ديگر، چنين به نظر ميرسد كه جزيره هاى كوچكى كه در جاى جاى گسترۀ اقتصادى، سياسى و اجتماعى كشورمان در طى چند سال گذشته به آرامى سر از آب بر آورده اند، تنها بام هاى شهر عظيمى هستند كه آرام آرام در حال برخاستن است تا به زودى سرتاسر نظام سياسى ، اقتصادى و اجتماعى كشور را درهم نوردد و طرحى نو در اندازد . شهرى كه گرچه شبهى دور از نقشه ارمان شهر سازندگان انقلاب اسلامى را بر سر كشيده است، به دل اما واضح است كه سودائى دگر دارد .

.


.

.


.

۱۱/۱۵/۱۳۸۶

رهبر، هيات هاى نظارت، و چاقوئى كه دسته خودش را بريد

مطالبى كه شما آقايان فرموديد، خوب و قابل توجّه است. البته بعضى از منطق هايى كه بيان شد، ضعيف بود. اين چه منطقى است كه فرضاً گفته شود يك نفر رئيس دادگسترى را رد كرده‏اند؟ اين شد استدلال؟ گفته شد ما جواب مردم را چه بدهييم؟ اتّفاقاً به مردم بگوييد خيلى هم خوب است؛ دستگاه نظارت دستگاه خيلى خوبى است كه چاقو دسته‏اش را مى‏بُرد. در همه دنيا، چاقوها دسته خودشان را نمى‏بُرند؛ اما اين‏جا چاقو دسته‏اش را بريده.

اين پاراگراف را از سخنرانى ايت الله خامنه اى گرفته ام، كه دربهمن سال ۸۲ ، هنگامى كه خاتمى رئيس جمهور بود، در مقابل استانداران كشور ابراز كرد. مربوط به روزهائى است كه استاندارها رفته بودند از هيات هاى نظارت به رهبرى شكايت كنند، مخصوصا كه تا ان روزها خيلى مرسوم نبود هنوز، كه هيات هاى نظارت بخواهند افزون بر 'نظارت'، قدرت 'دخالت' و تصميم گيرى و رد و قبول كانديدا ها را نيز داشته باشند. به هر حال استاندارها رفته بودند گلايه شان را برده بودند پيش رهبرى، و او هم اين حرفها را داشت در پاسخ به شكايت انها ميزد از اينكه هيئت هاى 'نظارت' قلع و قمع كرده بودند كانديداهاى اصلاحاتيون را .

اما نكته اى كه خيلى جالب است براى من منطق عجيبى است كه لابه لاى اين سخنهاى آيت الله خامنه اي نهفته، منطقى كه به نظر ميرسد فى الواقع يك نوع دفاع از بى منطقى باشد . و بعد از آن جالب تر هم اين كه اين ها را رهبر جمهورى اسلامى در حالى بيان ميكند كه دارد از استدلال شاكيان انتقاد ميكند و ان را ضعيف و بى منطق ميخواند .

ايشان در پاسخ به يك استاندارى كه سخنرانى كرده است ميگويد 'بعضى از منطق هائى كه بيان شد ضعيف بود' ، و نمونه مياورد براى چنين منطق ضعيف، كه مثلا گفته اند هيات نظارت يك نفر رئيس دادگسترى را رد كرده است . خوب، بگذاريد كمى نزديك تر نگاه كنيم به اين. منطق شاكيان ان بوده كه چون يك رئيس دادگسترى مقامى است رسمى در جمهورى اسلامى ايران، و علاوه بر آن مقامى قضائى است با مسئوليتهاى بسيار مهم دولتى و رسمى، بنا بر اين اينكه يك هيئت نظارت بخواهد شايستگى انان براى كانديداتورى مجلس را رد كند به دليل عدم التزام به دين اسلام و يا جمهورى اسلامى، اين نه به عرف در ميآيد و نه به عقل، به عبارت ديگر به جز توجيه سياسى، نه ميتوان چنين رد كردنى را توجيه اجتماعى كرد، نه توجيه قانونى، و نه توجيه منطقى. و اضافه كرده اند كه به اين ترتيب وقتى مردم از انها طبيعتا سئوال ميكنند كه چرا و با چه منطقى اين اقاى رئيس دادگسترى رد صلاحيت شده است، انها هيچ جواب معقولى نخواهند داشت . خوب حالا در جواب اين انتقاد يا گلايه اقاى استاندار، رهبر به ايشان چه ميگويد؟ وى ميگويد "اتفاقا به مردم بگوئيد خيلى هم خوب است؛ دستگاه نظارت دستگاه خيلى خوبى است كه چاقو دسته اش را مى‏بُرد . در همه دنيا چاقوها دسته خودشان را نمى‏بُرند، اما اين جا چاقو دسته اش را بريده".

مثال چاقو و بريدن دسته خودش را كه زياد شنيده ايد حتما، مثلى است كه دقيقا در مورد منطق و غير منطق استفاده ميشود، ان هم جائى كه ميخواهند از منطق دفاع كنند و بى منطقى را طرد. استفاده اش هم به اين نحو است كه ميگويند چاقو دسته خودش را نميبرد، به اين مفهوم كه از لحاظ منطقى هيچ گزاره اى نميتواند نقيض خودش باشد، وگرنه مخدوش و غير قابل قبول است اين منطق، و گزاره مان تبديل ميشود به يك پارادوكس .

اما از طرف ديگر ، دقت زيادى لازم نيست براى متوجه شدن اين كه دقيقا چيزى كه آيت الله خامنه اى دارد از آن دفاع ميكند به عنوان يك 'منطق قوى' در مقابل منطق و استدلال ضعيف استانداران شاكى همين بى منطقى چاقوئى است كه اتفاقا دسته خودش را ميبرد. آنگاه، ظاهرا براى اينكه حجت را هم تمام كرده باشد، اضافه ميكند كه اقا جان، بله، در تمام دنيا چاقو دسته خودش را نميبرد، اما خوب اينجا جمهورى اسلامى است و چاقو دسته خودش را ميبرد، احتياجى به جواب قوى تر از اين هم هست ؟ به عبارت ديگر مثل اين است كه ايشان بفرمايند 'خوب اگر مردم پرسيدند اينكه با عقل جور در نميآيد، پس چرا اينطور تصميم گرفته ايد؟' برويد جواب بدهيد، 'اتفاقا با عقل جور در نميآيد و اين سيستم خيلى خوبى است كه با عقل جور در نميآيد، در همه دنيا كارشان با عقل جور در ميآيد، اما اينجا با عقل جور نيست"،

من كه حرف ديگرى ندارم براى گفتن . شما ؟

.


مرجع:

  • متن كامل سخنرانى رهبر جمهورى اسلامى در بهمن هزار و سيصد و هشتاد و دو

    .

    .


    .

  • ۱۱/۰۵/۱۳۸۶

    نگاهى تازه به سئوالى كهنه: چرا اصلاح طلبان نبايد در انتخابات شركت كنند ؟

    بنياد گرائى ، چه از نوع گذشته نگر يا آينده نگر آن، بر پايه ايدئولوژى رجعت بنا شده است ، خواه اين رجعت در قالب روياى رجوع يك جامعه باشد به گذشته اى پاك، مسلّم و بنيادين همچون اسلام ناب محمدى، يا در قالب روياى بازگشت يك وضعيت ناب و كامل در آينده، همچون مهدويت . به همين دليل است كه مفاهيم بنياد گرائى و محافظه كارى مترادف اگر نگردند، از يك لحاظ اساسى متجانس ميمانند، و ان دشمن دانستن واقعيتهائى چون زمان و تغيير است. همانطور كه بنياد گرا در تلاش است تا زمان را به عقب برگرداند و به سرعت يا به آرامى تاثيرات منفى و الودگى هاى زاده از پيشرفت زمان را از چهره آن زيبائى و طهارت اوليه بازستاند ، ساختار تفكر محافظه كار اصول گرا نيز بر محور حفظ برخى 'اصول' بنيادين از دستبرد زمانه و آلوده شدن توسط آينده شكل گرفته است . به اين ترتيب دو پديده طبيعى زمان و حيات خود به خود بدل به چالشها يا دشمن هاى اصلى جريان بنياد گرائي ميگردند، چرا كه حيات، كه همواره در زمان جارى است ، داراى طبيعتى است كه ميتوان انرا 'حركت به جلو' تعبير كرد، حركتى كه موجد فرآيندهاى بسيار اساسى فردى و اجتماعى همچون رشد، بلوغ، دگرگونى و تكامل است. غرض البته ورود به يك بحث فلسفى از زمان و طبيعت حيات نيست ، اما نكته اينجاست كه زمان، و حيات ، و تجلي گاه عمده آنها، يعنى 'تغيير' ، سر چشمه چالش هائى اساسى و گريز ناپذير براى حركتهاى بنياد گرا و محافظه كار هستند كه بايستى به عنوان عواملى جدى در تحليل آن جريانات منظور شوند .

    از سوى ديگر، هنگامى كه افكار بنياد گرايانه و استراتژى هاى محافظه كارانه اين شانس را ميابند كه از حيطه انتزاع و ايدئولوژي خالص به دنياى واقعى سياست و زندگى روزمره وارد شوند، صاحبان آن عقايد به سرعت در ميابند كه بنياد گرائى مطلق و حتى محافظه كارى مطلق به سادگى غير ممكن است ، و متوجه ميشوند كه اگر كوچكترين علاقه اي به ادامه بقاى ايدئولوژى خود در فرم يك سيستم واقعى و 'زنده' دارند، بايستى خود را در عمل با واقعياتى همچون زمان و تغيير منطبق گردانند .

    جمهورى اسلامى ايران، به عنوان يكى از مهمترين و موفق ترين دستاوردهاى معاصر تفكر بنياد گرايانه ، نمونه بسيار واضح و گويائى از چنين روند انطباق و تسليم بوده است ، و بقاى خود را به عنوان يك سيستم كارآ و زنده اصولا مديون قدرت انطباق ارگانيكى ميباشد كه به نظر ميرسد در بطن ايدئولوژى شيعه نهفته باشد. اگر چه به عنوان يك پديده 'ارگانيك' تصوير دقيق اين انطباق پذيرى را شايد فقط بتوان در ميكرواناليز روابط اجتماعى و سياسى با وضوح كافى ديد، اما تصميمهاى عمده سياسى و تاريخى سيستم جمهورى اسلامى ، بخصوص در زمينه تعاملات بين الملليش در چند دهه گذشته نيز جنبه هاى روشنى از چنين انعطاف پذيرى را به خوبى نمايش داده است .

    پديده اي كه نهايتا تحت عنوان جريان دوم خرداد و با شروع رياست جمهورى خاتمى بر صحنه سياسى ايران حاضر شد را ميتوان در همين راستاى قابليت ارگانيك جمهورى اسلامى براى انعطاف تعبير كرد، اگر چه بخشهاى مهم و اساسى در درون نظام اسلامى آن اتفاق را به عنوان تهديدى جدى براى آنچه در نظر آنان هويت بنيانى جمهورى اسلامى ميباشد تجربه كردند، و در نتيجه وظيفه خود را مقابله مستقيم و 'بى برو برگرد' با اصلاح طلبان و گفتمان انان شناختند .

    به عبارت ديگر، اگرچه قابليت تبديل و انطباق و تسليم به واقعيت را ميتوان وجهى بارز از جمهورى اسلامى دانست، فراموش اما نبايد كرد كه جمهورى اسلامى به عنوان يك جريان تاريخى وجه ديگرى نيز دارد كه عميقا متضاد با ا ين انعطاف پذيرى ميباشد. آن ديگرى همان وجه بنياد گرايانه و هويت ايدئولوژيك اين نظام سياسى ميباشد ، كه بالفطره نه بر سويه انعطاف پذيرى، يا دگر پذيرى، بلكه بر اساس عدم تساهل و عدم انعطاف شالوده ريزى شده است . اين همان وجه جمهورى اسلامى بود كه به صورت تيرى از اسلحه جوان معتقدى خارج شد تا با موفقيت تمام حنجره و نخاع اصلاح طلبان را خاموش و فلج گرداند.

    يكى از نكاتى كه از بحث فوق حاصل ميگردد آن است كه جمهورى اسلامى را ميتوان در عين حال واجد دو صفت يا گرايش نامتجانس دانست كه عبارت باشند از سكون و رجعت گرائي از يك سو، و حيات و تبدل گرائى از سوى ديگر . از يك سو ريشه هاى عميق جمهورى اسلامى در ايدئولوژي اسلامى و نوعى هويت خواهى مدرن در مقابل هر گونه تغيير و دگر انديشى مبارزه اى تا پاى جان را حاضر است ، اما از سوى ديگر طى استحاله اي بطئى و منطقى، سيستم اسلامى قادر بوده است تا خود را با احتياجات و خواسته هاى جمعى داخلى و خارجى وفق، و عملا به حيات خود ادامه دهد . حتى پستي ها و بلندى هاى جريان دوم خرداد نيز نشانه هاى بارزى از اين هر دو صفت اساسى جمهورى اسلامى را در خود دارند. از يك طرف خود جريان دوم خرداد فرزندانقلاب و زائيده تحولات جمهورى اسلامى بود، و از طرف ديگر بدنه رجعت گراى نظام اسلامى به وقت خود اين فرزند را از پاى در آورد تا انچه را به صورت خطرى براى هويت خود از طرف اين گفتمان نو انديشى ميديد از صحنه قدرت حذف كند .

    اما سئوالى كه طبيعتا در پى چنين تحليلى به ذهن ميرسد اين است كه آيا جنبش اصلاح طلبى اميدى به بازگشت به صحنه قدرت و مقابله با پدر قدرتمند خود ميتواند داشت يا خير ، و يا در شكل صريح تر، ايا اصلاح طلبان دوم خردادى بايستى در صحنه رقابت بمانند و در انتخابات اخير شركت كنند، يا خير؟ واقعيت انست كه اگرچه پاسخ سئوال اول ميتواند مثبت باشد، پاسخ سئوال دوم منفى است ، و به چند دليل.

    يك دليل عمده كه اصلاح طلبان نبايد در شرايط حاضر به رقابت مستقيم با اصول گرايان ادامه دهند آن است كه اندام اصلى رجعت طلبى در جمهورى اسلامى هنوز تا حدى فربه و مسلط بر شبكه مركزى اعصاب سياسى و اجتماعى كشور ميباشد كه مقابله مستقيم اصلاح طلبان با آن تنها به حاشيه رانده شدن هر چه بيشتر جريان و گفتمان اصلاح طلبى را در پى خواهد داشت ، همانگونه كه تجربه انشعاب هاى قديمى تر جمهورى اسلامى همچون ملى مذهبى ها نشان داده است. حقيقت آن است كه سير تكامل تاريخى سيستم اسلامى كوتاه تر از آن بوده تا روند شكفتگى عقيدتى و تنوع اراء مجال چندانى براى به چالش كشيدن و از هم گسيختن صلبيت ابتدائى گفتمان ساده رجعت طلب ان يافته باشد .

    دليل مهم ديگرى كه اصلاح طلبان بايستى از مبارزه مستقيم با اصول گرايان لااقل براى مدتى محدود دست بشويند آن است كه ادامه تلاش براى قدرت توسط اصلاح طلبان، از آنجا كه آنان در حال حاضر داراى قدرت تضارب واقعى براى تغيير پارامترهاى سياسى نميباشند، تنها موجب كند تر شدن حركت طبيعى جمهورى اسلامى در جهت شكفتگى عقيدتى و تنوع آرا خواهد گرديد . وجود جبهه اي تحت نام اصلاح طلبان، هرچند چنان جبهه اى فقط در اسم موجود باشد و قدرت عملى خاصى نداشته باشد، منجر به تقويت احساس نياز به همبستگى و تجميع حول يك گفتمان واحد براى دفاع از يك هويت فرضى در بدنه مركزى و رجعت طلب نظام اسلامى خواهد گشت، و بنا براين روند تنوع گرائى در درون آن بدنه اصلى از سرعت طبيعى خود خواهد افتاد . نكته آن كه اگر اصلاح طلبان داراى درجه اى از قدرت عملى، اجتماعى يا سياسى بودند كه با در ميدان ماندن خود قادر به ايجاد تحولاتى اساسى باشند، انگاه ادامه مقاومت طبيعتا قابل توجيه بود، اما نياز به تاكيد نيست كه اصلاح طلبان لا اقل در حال حاضر فاقد چنين توانائى ميباشند.

    نكته ديگرى كه لازم است به خاطر سپرد اين است كه توصيه به شركت نكردن در انتخابات و يا واقعيتى چون عدم دسترسىاصلاح طلبان به قدرت را نه به معنى نا مربوط و يا بى فرجام بودن گفتمان اصلاح طلبى، بلكه به مفهوم خارج از زمان بودن يا نابهنگامى ان گفتمان بايست تعبير نمود . اصلاح طلبان، همچون ديگر انشعابات قبلى جمهورى اسلامى، متشكل از اقليت هاى فرهيخته و انديشه گراى جمهورى اسلامى بوده اند، و عدم دسترسى انان به جريانات مركزى قدرت را نيز بايستى در همان راستا فهميد. اگرچه افكار و ديدگاههاى اصلاح طلبان را شايد بتوان به دلايل متعددى از بهترين و پر منفعت ترين گفتمانهاى ارائه شده در صحنه اجتماعى و سياسى معاصر ايران دانست ، اما پر واضح است كه توده اجتماعى كشور امروزه در نقطه اى نيست كه قادر به برقرارى ديالوگ با ديدگاههاى فرهنگى و عقلانى اصلاح طلبان باشد . به اين ترتيب يك دليل ديگر براى دورى جستان اصلاح طلبان از صحنه مقابله و رقابت براى اقتدار سياسى در انتخابات آينده را نيز ميتوان به دلايل فوق افزود: اگر اصلاح طلبان به زنده ماندن اصلاح طلبى و گفتمان آن علاقه دارند، بايستى خواست و علائق سياسى امروز خود ، و از آن مهمتر، آرزوى مركزين كردن گفتمان خود را در پاى شكيبائى استراتژيك در انتظار فضاى مساعد تر فردا قربانى كنند، چرا كه در حال حاضر نه رقيب آنها به حدى از ضعف تشكيلاتى رسيده است كه احتياجى به وقع نهادن به خواستهاى آنان احساس كند، و نه توده هاى مردم از اگاهى كافى برخوردارند كه با ديدگاههاى آنان هم پيمان گردند و بر علائق آنان پشتيبان ۰

    ۱۱/۰۱/۱۳۸۶

    تلنگرى جديد بر شخصيت لرزان احمدى نژاد و پيامدهاى احتمالى آن

    شكى نيست كه خبرى كه امروز در مورد اختلافات بين احمدى نژاد و مجلس و پشتيبانى صريح، شفاف و بى تعارف آيت الله خامنه اى از مجلس منتشر شده از اهميت سياسى و اجتماعى خاصى برخوردار است ، و تاثير مستقيم اين داستان بر موضع گيرى هاى سياسى بخصوص در حالى كه به سوى انتخابات پيش ميرويم به زودى قابل روئيت خواهد بود. اما نكته اى كه شايد كمتر مورد توجه قرار بگيرد تاثير احتمالا عميق روانى اين رويداد بر شخص احمدى نژاد است .

    تنها به اندگى آشنائى با محمود احمدى نژاد ، سخنان، رفتارها و عكس العمل هاى فردى و اجتماعى وى نياز است تا هر كسى با مقدارى تجربه در روانكاوى يا روانپزشكى متوجه شود كه وى دچار نوعى اختلال اساسى در ساختار هويت فردى خود ميباشد، موردى كه در زبان معمول روانكاوى تحت عنوان نارسيسيسم يا خود شيفته گى شناخته ميشود . يكى از شاخص ها يا نتايج عمده اين مسئله ساختارى ، ضعف و اسيب پذيرى عميق در احساس 'خود' شخص ميباشد، كه معمولا در دو جنبه ظاهرا متضاد اما باطنا مترادف خود شيفته گى و خودكم بينى به ظهور ميرسد، با اين تاثيركه از يك سو همانطور كه گفته شد احساس 'خود' شخص بيمار بسيار حساس و ضربه پذير است ، به نحوى كه تاب كوچكترين انتقاد يا شكست ، بخصوص شكست در پيش چشم ديگران براى وى بسيار دردناك و غير قابل تحمل ميگردد و در نتيجه شخص ممكن است در مقابله با انتقاد يا عدم تائيد بسيار پرخاشگر گردد، و از سوى ديگر دقيقا به دليل همان احساس ضعف و شكنندگى عميق 'خود'، وى دائما در پى يافتن احساس غلبه و كنترل بر محيط و افكار و افراد پيرامون خود ميباشد ، با اين منطق تلويحى كه ساده ترين راه دور ماندن از ضربات ناشى از عدم تائيد يا مخالفت اين است كه بر ديگران كنترل تام داشته باشد .

    اگر تحليل بالينى فوق در مورد اختلال ساختارى شخصيت احمدى نژاد صحيح باشد، كه شكى نيست تعليم ديده هاى بالينى با آن موافق خواهند بود، انگاه بايستى جنبه عميق روانشناختى اين اتفاق اخير را بسيار قابل توجه دانست، و منتظر ديدن پس لرزه هاى ان در گفتار و رفتارهاى آقاى رئيس جمهور بود . احمدي نژاد در موارد مختلفى نشان داده است كه از خود شيفته گى و خود كم بينى عميقى رنج ميبرد (دوستانى كه با مباحث روانكاوانه نا آشنايند دقت كنند كه خود كم بينى و خود شيفته گى اگر چه در ظاهر دو صفت متضاد به نظر ميرسند، اما در اغلب موارد اين دو صفت دو روى سكه يك ناراحتى ساختارى در هويت را تشكيل ميدهند) ، به نحوى كه حتى سياستهاى پاپوليست وى را نيز ميتوان در همان راستا تحليل كرد . اما چه پاپوليسم اقاى احمدى نژاد را تظاهرى از ساختار روانى فردى وى بدانيم يا خير، شكست اخير و بخصوص انعكاس گسترده ان در رسانه هاى ملى و جهانى را بايستى نه تنها يك شكست سياسى و ضربه محكمى به بناى پوپوليسم ايشان ، بلكه شكستى بسيار كارا و ضربه اى مهلك بر بناى شخصيت لرزان روانى ايشان محسوب داشت .

    .


    .

    اخبار مرجع :

    : Wall Street Journal
    Iran's Supreme Leader Overrules Ahmadinejad in Gas-Supply Dispute

    خبرگزارى فارس:
    با ارسال نامه به روزنامه رسمي رئيس مجلس براي اولين‌بار يك قانون را شخصاً ابلاغ كرد

    بى بى سى فارسى:
    مداخله آیت الله خامنه ‌ای در اختلاف مجلس و دولت

    ايرنا:
    متن كامل نامه رييس جمهوري اسلامي ايران به رييس مجلس شوراي اسلامي كه شامگاه دوشنبه در اختيار ايرنا قرار گرفت

    : France Press
    Iran leader backs parliament in dispute with Ahmadinejad

    : Guardian
    Iran's supreme leader rebuffs Ahmadinejad in gas row

    :PR Inside
    Ahmadinejad loses battle over gas budget legislation amid growing discontent

    ۱۰/۱۹/۱۳۸۶

    قصه پر سوراخ سپاهيان هلهله كش ايرانى و سربازان خويشتن دار امريكائى

    با اين كه حكايت دروغ گوئى هاى جمهورى اسلامى خود داستانى دراز و تيره و تار است، و با اين كه ديپلماسى موفق در روابط بين المللى را نميتوان جزء نقاط قوت اين سيستم به شمار آورد ، ولى باز هم اين جديد ترين داستان كه بر سر زبانها افتاده، يعنى قصه شاخ و شانه كشيدن قايقهاى تند رو سپاه براى ناو هاى امريكائى در تنگه هرمز آنقدر نقاط مبهم و غريب دارد كه نهايتا باور كردن اينكه امريكائيها دارند دروغ ميگويند معقول تر به نظر ميرسد .

    طبيعتا در طى همين يكى دوروزى كه هنوز نگذشته از اتفاق هرمز، بازار تفاسير عجيب و غريب كاملا داغ شده است ، و طبيعتا هم عمده اين مفسران بنايشان را بر اين گذاشته اند كه اين داستان واقعى است و همانطور هم كه سى ان ان و بى بى سى گفته اند اتفاق افتاده است . ولى همانطور كه عرض شد، اين داستان چند تا سوراخ جدى دارد كه به نظر ميرسد در تفسير و تحليل هاى اوليه خيلى جدى گرفته نشده اند

    ظاهر ماوقع البته خيلى ساده است. چند قايق تند رو ايرانى شروع به مانور هاى ديوانه وار در اطراف ناوهاى امريكائى ميكنند، و تا آنجا پيش ميروند كه در پاسخ به اعلانات مكرر، روشن، صريح و منطقى كشتى امريكائى كه مكررا اعلام ميكند فقط در حال رد شدن از آبهاى بين المللى هستند و دارند راه خودشان را ميروند، ايرانى ها طى يك پيام راديوئى در طول حدود سى دقيقه فقط يك جمله ديوانه وار ميگويند، ان هم اين تهديد بدجور است كه ' ما داريم ميايم ، و شما به زودى منفجر ميشويد' . از طرف ديگر ناو جنگى امريكائى با تفنگدارانش مظلومانه به تماشاى اين حركات جنون آميز مينشيند و مبهوت كه چه عكس العملى نشان دهد به اين رفتارهاى بى منطق، ونهايتا در شرف از دست دادن صبر و تحمل و تيراندازى به سوى آنهاست كه بالاخره بعد از بيست-سى دقيقه اي وحشيگرى ( ان هم از نوعى كه هر بيننده اى را به ياد وحشيگرى هاى سرخپوستان فيلم هاى وسترن مياندازد كه با اسبهايشان دور گارى يا مقر امريكائى ها ميچرخند و هلهله ميكشند) سپاهيان آرام ميگيرند و صحنه را ترك ميكنند و خلاصه در آخر داستان همه مان نفس ارامى ميكشيم و خدا را شكر ميكنيم كه اولا اين ديوانه ها متوقف شدند، و ثانيا سربازان و فرمانده هاى بيچاره امريكائى آنقدر صبر و متانت به خرج دادند و ماشه آغاز يك جنگ بزرگ را نكشيدند

    با همه سادگى و جذابيتى كه اين داستان ميتواند داشته باشد اما، حقيقت آن است كه به محض اينكه خود را از منطق احساساتى كه در اين قصه نهفته است رها كنيم و كمى واقع گرايانه محتويات حكايت را مرور كنيم ، آن سادگى و وضوح اوليه جاى خود را به سرعت با ترديد و ابهام عوض خواهد كرد. سئوال ساده اى را در نظر بگيريم: ايا حقيقتا هيچ جاى اين با عقل سليم جور در ميآيد كه نيروهاى نظامى يك كشور در حال جنگ در حال گشت زنى در منطقه اى كه كمابيش منطقه جنگى محسوب ميشود باشند، بعد ناگهان مقابل شوند با قايقهاى متعارض جنگى مسلحى متعلق به گروه نظامى خطرناكى كه انها آن را رسما به عنوان تروريست ميشناسند، و بعد ان تروريستهاى مسلح شروع به مانورهاى خطرناك و جدى جنگى با سرعت بالا به سوى انها كنند، اشياء هاى ناشناسى را در اطراف ناوچه انها به آب بياندازند و يك پيام تهديد اميز جدى و مستقيم نيز بدهند كه اعلام ميكند كه تا چند دقيقه ديگر كشتى انها را منفجر خواهند كرد، .و ان نظاميان هيچ عكس العملى به جز صبر، به صدا در آوردن اژير كشتى شان و تكرار پيام هاى دوستانه در پيش نگيرند ؟؟

    واقعيت ان است كه اين داستان بسيار بچه گانه تر از آن است كه بخواهد در مقابل بررسى ها و تحليل هاى بالغانه اى كه به هر حال دير يا زود روانه بازار افكار عمومى خواهند شد دوام زيادى بياورد . و خود ارتش امريكا هم از اين نكته غافل نيست ، كما اينكه همين امروزدر مدت كوتاهى پس از اينكه سپاه پاسداران اعلام كرد اين داستان دروغ ناشيانه اى بيشتر نيست ، سخنگوى ارتش امريكا زمينه را براى مقابله با سئوال هائي كه خواه نا خواه در راه هستند اماده كرد و پيشاپيش اعلام كرد كه آن پيام راديوئى كه گفته ما داريم ميائيم و شما به زودى منفجر خواهيد شد ممكن است از قايق هاى سپاه نبوده باشد، شايد هم از كشتى ديگرى ، يا حتى از ساحل بوده است !! توجه داشته باشيد كه اين داستان پيام راديوئى و انكار اطمينان از ان يك سوراخ بزرگ و جدى در قصه فيلمى كه همين ديروز ارتش امريكا رسما منتشر كرده است به وجود مياورد. به عبارت ديگر به نظر ميرسد اعلان هاى امروز فرمانده هاى ارشد ارتش امريكا مثل'ليديا رابرتسون' يا ادميرال كوين كاسگريف نشانه هائى از عقب نشينى جدى امريكائى ها در اين قضيه و به سئوال كشيدن مستقيم اظهارات رسمى خود باشد


    References:

  • CNN:
    It was not clear, however, that the voice was coming from any of the boats, said Cmdr. Lydia Robertson, the 5th Fleet spokeswoman in Bahrain. It could have come from another ship in the area or from shore, she said.

  • Aljazeera:
    US military officials, including Vice-Admiral Kevin Cosgriff, the most senior US navy commander in the Gulf, cautioned that they had not been able to definitively connect the radio call with one of the Revolutionary Guards boats.

  • Asia Times:
    A Game of Chicken in the Persian Gulf

  • Associated Press:
    Iranian TV: Pentagon Video, Audio Fake