۱۱/۳۰/۱۳۸۶

جمهورى اسلامي و پديده اى به نام استحالۀ راهبردى

.

پيشگوئى هاى پيامبر گونه اخير مسئولان اجرائى و نظامى كشور در مورد نابودى قريب الوقوع اسرائيل ، ايران را در معرض موج جديدى از اتهام، خطر و انزواى جهانى قرار داده است .

از يك سو، سرلشكر محمد على جعفرى ، فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى اعلام كرده است كه كشور اسرائيل به زودى به دست امت حزب الله نابود خواهد شد ، از سوى ديگر، سرلشكر حسن فيروز آبادى، رئيس ستاد كل نيروهاى مسلح كشور با اعلام پيشگوئي مشابهى اظهار داشته است كه به زودى چند ميليارد انسان خبر خوشى در مورد نابودى صهيونيسم خواهند شنيد و شاد خواهند شد , و همصدا با ياران خود، اقاى احمدي نژاد، رئيس جمهور كشورمان نيز بار ديگر اسرائيل را به لعن و دشنام كشيده است و آن كشور را میکروبی سياه و کثیف ، و حیوانی وحشی خوانده است.

به نظر ميرسد كه به عنوان مردمان كشورى كه آقايان جعفرى و فيروز آبادى به حفاظت از امنيت آن گماشته شده اند، حق داريم تا از خود، از آنان، و از همه مهمتر، از رئيس دولتى كه براى رسيدگى و سازمان دادن به اين حفاظت انتخاب كرده ايم سئوال كنيم 'چرا' و چگونه است كه يك مقام عالى رتبه كشور ميتواند اينچنين بى مهابا با موضوع جدى و خطرناكى همچون وجهه جهانى كشور و خطر جنگ و درگيرى برخوردى چنين سبك سرانه داشته باشد .

از طرف ديگر، هرچقدر كه خود اين اظهارات و نتايج ناگوار ان تلخ است، اما ناگوار تر و نگران كننده تر از آن شايد دلايلى باشد كه به نظر ميرسد در پشت چنين اظهاراتى نهفته اند . حتى در بهترين و خوشبينانه ترين تحليل ها اين نكته را نميتوان ناديده انگاشت كه رفتارهاى به ظاهر سبك سرانه اى چون سخنان احمدى نژاد ، يا اظهارات اين سران نظامى كه هر دوى آنان از مسئولان بسيار نزديك به خط فكرى احمدى نژاد محسوب ميگردند، اگر چه ممكن است به ظاهر تنها سخنانى احساسى و به دور از واقعيت به نظر برسند، اما در عين حال نيز در چهارچوب يك متد راهبردى خاص قابل توضيح ميباشند. و اين واقعيت زمانى ترسناك تر ميگردد كه كمى از تابلوى سياسى ايران فاصله بگيريم تا نقش بزرگترى را كه آن مدل راهبردى با رخنه در تاروپود اين تصوير بافته است واضح تر ببينيم .

اجازه بدهيد تا بحث را با نگاهى به اقاى سرلشكر جعفرى شروع كنيم . سردار سرتيپ جعفرى، در شهريور سال ۱۳۸۶ طى حكمى از طرف ايت الله خامنه اى همزمان عنوان سرلشكرى دريافت كرد و به مقام فرماندهى كل سپاه پاسداران انتصاب گرديد. اما پيش از رسيدن به اين مقام و همزمان با به رياست جمهورى رسيدن احمدى نژاد، طى حكم ديگرى از طرف آيت الله خامنه اى اقاى جعفرى كه مسئول راه اندازى مركزى در سپاه پاسداران تحت عنوان 'مركز راهبردى سپاه' بود، به رياست اين مركز گزيده شد.

با توجه به مسئوليت ايشان در به راه انداختن و شكل دادن به مركزى كه با هدف تحقيق و بررسى هاى راهبردى به راه انداخته شده بود، شايد كمتر جاى تعجبى بود كه در اولين سخنانى كه در جلسه معارفه به عنوان رئيس جديد سپاه پاسداران ايراد كرد، سرلشكر جعفرى تلويحا به درانداختن طرحى نو در اين سازمان اشاره كرد ، سخن از تغييرات استراتژيك در سپاه گفت، و تصريح كرد كه ، قانع بودن سپاه به وضع موجود يك خطاي استراتژيك خواهد بود ، و خبر از تغييرات در مشى استراتژيك سپاه داد .

شايد كمتر كسى در آن روز به اهميت اين سخنان سرلشكر جديد واقف بود، اما تحولات اينده به خوبى نشان داد كه نقش عمده اقاى جعفرى را ميبايست به عنوان عاملى براى تحقق تغييرات استراتژيكى عميقى در سپاه پاسداران شناخت.

با توجه به اطلاعات و اخبار معمولى كه در رسانه ها منتشر ميشد، بسيارى اين تغييرات را در دو قالب عمده متجلى ميدانستند كه در سخنرانى هاى ديگر نيز توسط اقاى جعفرى مورد بحث قرار گرفته بودند : يكى تغييرات ساختارى در سپاه، كه تحت عنوان روى آوردن به مدلهاى جديد 'نبرد نامتقارن' عنوان گرديده بود، و ديگرى رويكرد دراز مدت جديدى كه بيشتر در قالب اهميت دادن به تكنولوژى هاى تسليحاتى سخت و نرم و برجسته كردن نقش علم و پروژه هاى تحقيقاتى، و بخصوص با محوريت دانشگاه امام حسين ارائه گرديده بود .

اما انچه در ميان اين تغييرات به نظر نميرسد كه توجه ناظران را به اندازه كافى به خود جلب كرده باشد، تغييرات راهبردى عميقى بود كه درست به موازات به قدرت رسيدن احمدى نژاد، و تحت لواى بازگشت به اصول ابتدائى و اصيل انقلاب اسلامى به ارامى در ساختار وروند رفتارى سپاه پاسداران در حال وقوع بود .

در همان روزهائى كه محمود احمدى نژاد در نتيجه موفقيتى غير منتظره و غير منطقى در انتخابات به رياست جمهورى اسلامى رسيد، و در روزهائى كه همكار و مشاور ايشان مشهور به دكتر حسن عباسى روزهاى خود را به سخنرانى و تبليغ براى برخوردهاى استراتژيك از قبيل 'چيكن استراتژى' و تهديدات استشهادى غرب ميگذراند، سپاه پاسداران را نيز موج جديدى از تغييرات راهبردى فرا گرفته بود . از جمله اين تغييرات تاسيس مركز جديدى در سپاه بود تحت عنوان 'قرارگاه عاشقان شهادت' . اين پروژه ، كه بعضى ايده ابتدائى آن را به دكتر حسن عباسى منسوب ميدانند، كمتر از يك ماه پس از آغاز به كار مركز راهبردى سپاه تحت رياست محمد على جعفرى به واقعيت پيوست (حكم آغاز به كار مركز راهبردى در تير ماه سال هشتاد و چهار از طرف آيت الله خامنه اي صادر شد، و قرارگاه عاشقان در مرداد ماه همان سال آغاز به كار و اقدام به ثبت نام داوطلبان در استانهاى مختلف كرد ).

اين مركز كه تحت فرماندهى سردار پاسدار محمد رضا جعفرى تشكيل گرديده بود را ميتوان در حقيقت تبلور مستقيمى دانست از تئورى هاى استراتژيك حسن عباسى ، كه در آنها به كرات از به كار گيرى راهبردى فلسفه استشهادى به عنوان سرچشمه اى طبيعى از نيروهاى خام اجتماعى و مذهبى در ايران سخن رفته بود. در حقيقت 'دكترين جنگ نامتقارن' تيتر بخشى از كتابى است نوشته دكتر حسن عباسى، كه تحت نام نظريه بازى ها: مطالعه موردى پرونده هسته اى جمهورى اسلامى ايران از سوى انتشارات دانشگاه امام صادق منتشر شده است.

ظاهرا ايجاد لشكر هاى استشهادى را ميتوان جنبه اى نهادين از استراتژى جديد نبرد نامتقارن سپاه به حساب آورد، چرا كه اين رويكرد جديد سپاه به زودى منتهى به پخش اعلاميه اي غريب توسط سپاه پاسداران گرديد كه در آن، براى اولين بار در تاريخ سپاه پاسداران، از نيروهاى مردمى علاقه مند به خودكشى دعوت به همكارى به عمل امده بود .

.

فرم عضويت در لشكر هاى استشهادى سپاه

.

اما محدود دانستن گستره اين تحولات راهبردى به صحنه هاى نبرد نظامى و مقابله با امريكا اشتباه بزرگى خواهد بود . دو سال پس از به قدرت رسيدن احمدى نژاد و آغاز به كار لشكر هاى استشهادى سپاه، سرتيب محمد على جعفرى طى حكم هاى دوم و سومى از سوى آيت الله خامنه اى به رياست كل سپاه پاسداران و نيز مقام سرلشكرى گزيده شد و هنوز ديرى از اين انتصابات نگذشته بود كه طى حكم چهارمى از سوى آيت الله خامنه اى، مقام فرماندهى بسيج نيز بر عهده وى گذاشته شد . همانطور كه قبلا آشاره شد، با ايراد اولين سخنرانى خود ، سرلشكر جعفرى سخن از تغييراتى به ميان آورد كه قرار بود سپاه را بيش از پيش عوض كند، و روشن كرد كه انتخاب وى به مقام فرماندهى سپاه نيز در واقع در راستاى تحقق چنين تغييراتى بوده است .

هنوز چندان زمانى از دستيابى به مقام جديدش نگذشته بود كه سرلشكر جعفرى نكات مهمى را به روشنى و صراحت فوق العاده اى بيان كرد. او در پشتيبانى از دولت و سياستهاى احمدى نژاد سخن گفت، و اشاره كرد كه با به رياست جمهورى رسيدن احمدى نژاد، جريان اصولگرايي بعد از ۲۵-۲۶ سال دوباره زنده شده و در حاكميت دو قوه منتخب قرار گرفته است . اما سخنان وى به پشتيبانى ضمنى محدود نماند.

سردار جعفرى كه در اولين سخنانش پس از رسيدن به فرماندهى "قناعت سپاه به وضع موجود" را "يك خطاي راهبردي" خوانده بود ، در خلال سخنرانى هاى خود نكات مهم ديگرى را نيز مستقيما بحث و مطرح كرد، نكاتى كه ميتوان انها را نشانه هائى واضح از تغييرات عميق و جهت گيرى جديد سپاه پاسداران در زمينه هاى اجتماعى و سياسى كشور به شمار آورد . مثلا،

حتى نگاهى سطحى به جزئيات و سياق تغييرات راهبردى كه در چند ساله اخير توسط گروه خاصى از سران جمهورى اسلامى مطرح و دنبال گرديده است اظهارات اخير سرلشكر جعفرى را قابل درك ميگرداند، كه در استقبال انتخابات آينده مجلس شوراى اسلامى با صراحت هرچه بيشتر خبر از شركت و دخالت نظاميان در انتخابات آتى ميداد، چه اين بيش از همان چيزى نبود كه سردار ذوالقدر روزى 'سيستمى پيچيده و طرحى چند لايه براى تاثير گذارى نيروهاى نظامى بر نتايج انتخابات و پيروزى انان در به رياست رساندن احمدى نژاد خوانده بود .

در حقيقت اظهارات جعفرى در مورد ورود بسيج و سپاه به اتتخابات را ميتوان تنها مشتى دانست از خروار اعلاميه ها، بيانيه ها و سخنرانى هائى كه از سوى مقامات ريز و درشت نظامى در راستاى پشتيبانى نيروهاى مسلح از اصول گرايان به عنوان يك گروه خاص سياسى عنوان گرديده اند . از همان دسته اند سخنان اخير سردار سرتيپ پاسدار سيدمسعود جزايري ، در حمايت از اصول طلبان و ورود سپاه و بسيج به حيطه انتخابات عمومى، و يا اظهارات حسین طائب، جانشين فرمانده بسيج ، كه او نيز علنا در حمايت از اصولگرايان سخن راند .

اما فراتر از وسعت اين موج تغييرات راهبردى ، شايد پيچيده گى و برنامه ريزى شده بودن اين تغييرات را بتوان حتى تا حد بروز يك استحاله واقعى در رژيم جمهورى اسلامى باز شناخت. آنجا كه چهره اى شناخته شده از كمپ اصول گرايان چون حبيب الله عسكر اولادى، در سخنانى كه در سنت شكنى و بهت آور بودن اظهارات سياسى جعفرى را ناچيز ميگرداند، به صراحت آنچه را كه عموما تحت عنوان 'نص صريح امام خمينى' شناخته ميشود به زير سئوال برد و سخنان پايه گذار جمهورى اسلامى را مشمول گذشت زمان خواند . و به صراحت اعلام كرد كه آنچه آيت الله خمينى در مورد ورود نظاميان به سياست گفته است چه بسا ديگر كاربردى نداشته باشد .

، و باز از همين زمره بايد دانست رفتار و اظهارات اخير روح الله حسينيان ، رئيس مركز اسناد انقلاب اسلامى را كه به تازگى به مشاورت احمدى نژاد نيز برگزيده شده است . هنگامى كه سيد حسن خمينى، نوه ايت الله خمينى به دليل دفاع از وصيت صريح رهبر فقيد انقلاب اسلامى در مخالفت با شركت نظاميان در سياست ، مورد حملات سنگين و بى سابقه طيف طرفدار احمدى نژاد قرار گرفت، اقاي حسينيان در عكس العمل به انتقاد وى از آن حملات انچنان بى اعتنا و دو پهلو سخن گفت كه حتى خشم 'موسسه تنظيم ونشر آثار امام خمينى' را برانگيخت تا قائم مقام اين موسسه به وى مستقيما هشدار دهد كه مراقب باشد تا برداشت ها و تحليل هايش به ضديت صريح با آيت الله فقيد كشيده نشود .

شايد گزاف نباشد اگر از آنجه امد و از نكته هاى فراوان ديگرى كه اين مقاله را مجال اشاره نبوده است، به اين نتيجه هراس انگيز برسيم كه موجى كه در ظاهر به آشوبى بى قاعده ميماند كه گوشه و كنار سياست و اجتماع ايران را چند سالى است فرا گرفته، در واقع بسيار منظم تر و هدفمند تر از ان است كه به چشم ميآيد . شايد بايستي اين سخنان نوه ديگر آيت الله خميني، زهرا اشراقي را بيش از استعاره هائى ادبى دانست، كه گفته است ، انقلاب خاموشى به سركردگى احمدى نژاد در حال گسترش است، تحولى كه در پى حذف نام خمينى و خط امام از صحنه سياست ايران است . هرچه هست، استحاله تدريجى كه در سالهاى اخير تحت نظارت خاموش اما راهبردى گروه بخصوصى در حال به وقوع پيوستن بوده است به آنچنان نقطه اى از وضوح رسيده است كه حتى مفسران غربى نيز از ان به عنوان پديده اى مشابه با انچه در تاريخ انقلاب چين به دوره 'مائو زدائى' مشهور گرديد و با نام خمينى زدائى از انقلاب اسلامى ياد كرده اند .

به عبارت ديگر، چنين به نظر ميرسد كه جزيره هاى كوچكى كه در جاى جاى گسترۀ اقتصادى، سياسى و اجتماعى كشورمان در طى چند سال گذشته به آرامى سر از آب بر آورده اند، تنها بام هاى شهر عظيمى هستند كه آرام آرام در حال برخاستن است تا به زودى سرتاسر نظام سياسى ، اقتصادى و اجتماعى كشور را درهم نوردد و طرحى نو در اندازد . شهرى كه گرچه شبهى دور از نقشه ارمان شهر سازندگان انقلاب اسلامى را بر سر كشيده است، به دل اما واضح است كه سودائى دگر دارد .

.


.

.


.

۱۱/۱۵/۱۳۸۶

رهبر، هيات هاى نظارت، و چاقوئى كه دسته خودش را بريد

مطالبى كه شما آقايان فرموديد، خوب و قابل توجّه است. البته بعضى از منطق هايى كه بيان شد، ضعيف بود. اين چه منطقى است كه فرضاً گفته شود يك نفر رئيس دادگسترى را رد كرده‏اند؟ اين شد استدلال؟ گفته شد ما جواب مردم را چه بدهييم؟ اتّفاقاً به مردم بگوييد خيلى هم خوب است؛ دستگاه نظارت دستگاه خيلى خوبى است كه چاقو دسته‏اش را مى‏بُرد. در همه دنيا، چاقوها دسته خودشان را نمى‏بُرند؛ اما اين‏جا چاقو دسته‏اش را بريده.

اين پاراگراف را از سخنرانى ايت الله خامنه اى گرفته ام، كه دربهمن سال ۸۲ ، هنگامى كه خاتمى رئيس جمهور بود، در مقابل استانداران كشور ابراز كرد. مربوط به روزهائى است كه استاندارها رفته بودند از هيات هاى نظارت به رهبرى شكايت كنند، مخصوصا كه تا ان روزها خيلى مرسوم نبود هنوز، كه هيات هاى نظارت بخواهند افزون بر 'نظارت'، قدرت 'دخالت' و تصميم گيرى و رد و قبول كانديدا ها را نيز داشته باشند. به هر حال استاندارها رفته بودند گلايه شان را برده بودند پيش رهبرى، و او هم اين حرفها را داشت در پاسخ به شكايت انها ميزد از اينكه هيئت هاى 'نظارت' قلع و قمع كرده بودند كانديداهاى اصلاحاتيون را .

اما نكته اى كه خيلى جالب است براى من منطق عجيبى است كه لابه لاى اين سخنهاى آيت الله خامنه اي نهفته، منطقى كه به نظر ميرسد فى الواقع يك نوع دفاع از بى منطقى باشد . و بعد از آن جالب تر هم اين كه اين ها را رهبر جمهورى اسلامى در حالى بيان ميكند كه دارد از استدلال شاكيان انتقاد ميكند و ان را ضعيف و بى منطق ميخواند .

ايشان در پاسخ به يك استاندارى كه سخنرانى كرده است ميگويد 'بعضى از منطق هائى كه بيان شد ضعيف بود' ، و نمونه مياورد براى چنين منطق ضعيف، كه مثلا گفته اند هيات نظارت يك نفر رئيس دادگسترى را رد كرده است . خوب، بگذاريد كمى نزديك تر نگاه كنيم به اين. منطق شاكيان ان بوده كه چون يك رئيس دادگسترى مقامى است رسمى در جمهورى اسلامى ايران، و علاوه بر آن مقامى قضائى است با مسئوليتهاى بسيار مهم دولتى و رسمى، بنا بر اين اينكه يك هيئت نظارت بخواهد شايستگى انان براى كانديداتورى مجلس را رد كند به دليل عدم التزام به دين اسلام و يا جمهورى اسلامى، اين نه به عرف در ميآيد و نه به عقل، به عبارت ديگر به جز توجيه سياسى، نه ميتوان چنين رد كردنى را توجيه اجتماعى كرد، نه توجيه قانونى، و نه توجيه منطقى. و اضافه كرده اند كه به اين ترتيب وقتى مردم از انها طبيعتا سئوال ميكنند كه چرا و با چه منطقى اين اقاى رئيس دادگسترى رد صلاحيت شده است، انها هيچ جواب معقولى نخواهند داشت . خوب حالا در جواب اين انتقاد يا گلايه اقاى استاندار، رهبر به ايشان چه ميگويد؟ وى ميگويد "اتفاقا به مردم بگوئيد خيلى هم خوب است؛ دستگاه نظارت دستگاه خيلى خوبى است كه چاقو دسته اش را مى‏بُرد . در همه دنيا چاقوها دسته خودشان را نمى‏بُرند، اما اين جا چاقو دسته اش را بريده".

مثال چاقو و بريدن دسته خودش را كه زياد شنيده ايد حتما، مثلى است كه دقيقا در مورد منطق و غير منطق استفاده ميشود، ان هم جائى كه ميخواهند از منطق دفاع كنند و بى منطقى را طرد. استفاده اش هم به اين نحو است كه ميگويند چاقو دسته خودش را نميبرد، به اين مفهوم كه از لحاظ منطقى هيچ گزاره اى نميتواند نقيض خودش باشد، وگرنه مخدوش و غير قابل قبول است اين منطق، و گزاره مان تبديل ميشود به يك پارادوكس .

اما از طرف ديگر ، دقت زيادى لازم نيست براى متوجه شدن اين كه دقيقا چيزى كه آيت الله خامنه اى دارد از آن دفاع ميكند به عنوان يك 'منطق قوى' در مقابل منطق و استدلال ضعيف استانداران شاكى همين بى منطقى چاقوئى است كه اتفاقا دسته خودش را ميبرد. آنگاه، ظاهرا براى اينكه حجت را هم تمام كرده باشد، اضافه ميكند كه اقا جان، بله، در تمام دنيا چاقو دسته خودش را نميبرد، اما خوب اينجا جمهورى اسلامى است و چاقو دسته خودش را ميبرد، احتياجى به جواب قوى تر از اين هم هست ؟ به عبارت ديگر مثل اين است كه ايشان بفرمايند 'خوب اگر مردم پرسيدند اينكه با عقل جور در نميآيد، پس چرا اينطور تصميم گرفته ايد؟' برويد جواب بدهيد، 'اتفاقا با عقل جور در نميآيد و اين سيستم خيلى خوبى است كه با عقل جور در نميآيد، در همه دنيا كارشان با عقل جور در ميآيد، اما اينجا با عقل جور نيست"،

من كه حرف ديگرى ندارم براى گفتن . شما ؟

.


مرجع:

  • متن كامل سخنرانى رهبر جمهورى اسلامى در بهمن هزار و سيصد و هشتاد و دو

    .

    .


    .

  • ۱۱/۰۵/۱۳۸۶

    نگاهى تازه به سئوالى كهنه: چرا اصلاح طلبان نبايد در انتخابات شركت كنند ؟

    بنياد گرائى ، چه از نوع گذشته نگر يا آينده نگر آن، بر پايه ايدئولوژى رجعت بنا شده است ، خواه اين رجعت در قالب روياى رجوع يك جامعه باشد به گذشته اى پاك، مسلّم و بنيادين همچون اسلام ناب محمدى، يا در قالب روياى بازگشت يك وضعيت ناب و كامل در آينده، همچون مهدويت . به همين دليل است كه مفاهيم بنياد گرائى و محافظه كارى مترادف اگر نگردند، از يك لحاظ اساسى متجانس ميمانند، و ان دشمن دانستن واقعيتهائى چون زمان و تغيير است. همانطور كه بنياد گرا در تلاش است تا زمان را به عقب برگرداند و به سرعت يا به آرامى تاثيرات منفى و الودگى هاى زاده از پيشرفت زمان را از چهره آن زيبائى و طهارت اوليه بازستاند ، ساختار تفكر محافظه كار اصول گرا نيز بر محور حفظ برخى 'اصول' بنيادين از دستبرد زمانه و آلوده شدن توسط آينده شكل گرفته است . به اين ترتيب دو پديده طبيعى زمان و حيات خود به خود بدل به چالشها يا دشمن هاى اصلى جريان بنياد گرائي ميگردند، چرا كه حيات، كه همواره در زمان جارى است ، داراى طبيعتى است كه ميتوان انرا 'حركت به جلو' تعبير كرد، حركتى كه موجد فرآيندهاى بسيار اساسى فردى و اجتماعى همچون رشد، بلوغ، دگرگونى و تكامل است. غرض البته ورود به يك بحث فلسفى از زمان و طبيعت حيات نيست ، اما نكته اينجاست كه زمان، و حيات ، و تجلي گاه عمده آنها، يعنى 'تغيير' ، سر چشمه چالش هائى اساسى و گريز ناپذير براى حركتهاى بنياد گرا و محافظه كار هستند كه بايستى به عنوان عواملى جدى در تحليل آن جريانات منظور شوند .

    از سوى ديگر، هنگامى كه افكار بنياد گرايانه و استراتژى هاى محافظه كارانه اين شانس را ميابند كه از حيطه انتزاع و ايدئولوژي خالص به دنياى واقعى سياست و زندگى روزمره وارد شوند، صاحبان آن عقايد به سرعت در ميابند كه بنياد گرائى مطلق و حتى محافظه كارى مطلق به سادگى غير ممكن است ، و متوجه ميشوند كه اگر كوچكترين علاقه اي به ادامه بقاى ايدئولوژى خود در فرم يك سيستم واقعى و 'زنده' دارند، بايستى خود را در عمل با واقعياتى همچون زمان و تغيير منطبق گردانند .

    جمهورى اسلامى ايران، به عنوان يكى از مهمترين و موفق ترين دستاوردهاى معاصر تفكر بنياد گرايانه ، نمونه بسيار واضح و گويائى از چنين روند انطباق و تسليم بوده است ، و بقاى خود را به عنوان يك سيستم كارآ و زنده اصولا مديون قدرت انطباق ارگانيكى ميباشد كه به نظر ميرسد در بطن ايدئولوژى شيعه نهفته باشد. اگر چه به عنوان يك پديده 'ارگانيك' تصوير دقيق اين انطباق پذيرى را شايد فقط بتوان در ميكرواناليز روابط اجتماعى و سياسى با وضوح كافى ديد، اما تصميمهاى عمده سياسى و تاريخى سيستم جمهورى اسلامى ، بخصوص در زمينه تعاملات بين الملليش در چند دهه گذشته نيز جنبه هاى روشنى از چنين انعطاف پذيرى را به خوبى نمايش داده است .

    پديده اي كه نهايتا تحت عنوان جريان دوم خرداد و با شروع رياست جمهورى خاتمى بر صحنه سياسى ايران حاضر شد را ميتوان در همين راستاى قابليت ارگانيك جمهورى اسلامى براى انعطاف تعبير كرد، اگر چه بخشهاى مهم و اساسى در درون نظام اسلامى آن اتفاق را به عنوان تهديدى جدى براى آنچه در نظر آنان هويت بنيانى جمهورى اسلامى ميباشد تجربه كردند، و در نتيجه وظيفه خود را مقابله مستقيم و 'بى برو برگرد' با اصلاح طلبان و گفتمان انان شناختند .

    به عبارت ديگر، اگرچه قابليت تبديل و انطباق و تسليم به واقعيت را ميتوان وجهى بارز از جمهورى اسلامى دانست، فراموش اما نبايد كرد كه جمهورى اسلامى به عنوان يك جريان تاريخى وجه ديگرى نيز دارد كه عميقا متضاد با ا ين انعطاف پذيرى ميباشد. آن ديگرى همان وجه بنياد گرايانه و هويت ايدئولوژيك اين نظام سياسى ميباشد ، كه بالفطره نه بر سويه انعطاف پذيرى، يا دگر پذيرى، بلكه بر اساس عدم تساهل و عدم انعطاف شالوده ريزى شده است . اين همان وجه جمهورى اسلامى بود كه به صورت تيرى از اسلحه جوان معتقدى خارج شد تا با موفقيت تمام حنجره و نخاع اصلاح طلبان را خاموش و فلج گرداند.

    يكى از نكاتى كه از بحث فوق حاصل ميگردد آن است كه جمهورى اسلامى را ميتوان در عين حال واجد دو صفت يا گرايش نامتجانس دانست كه عبارت باشند از سكون و رجعت گرائي از يك سو، و حيات و تبدل گرائى از سوى ديگر . از يك سو ريشه هاى عميق جمهورى اسلامى در ايدئولوژي اسلامى و نوعى هويت خواهى مدرن در مقابل هر گونه تغيير و دگر انديشى مبارزه اى تا پاى جان را حاضر است ، اما از سوى ديگر طى استحاله اي بطئى و منطقى، سيستم اسلامى قادر بوده است تا خود را با احتياجات و خواسته هاى جمعى داخلى و خارجى وفق، و عملا به حيات خود ادامه دهد . حتى پستي ها و بلندى هاى جريان دوم خرداد نيز نشانه هاى بارزى از اين هر دو صفت اساسى جمهورى اسلامى را در خود دارند. از يك طرف خود جريان دوم خرداد فرزندانقلاب و زائيده تحولات جمهورى اسلامى بود، و از طرف ديگر بدنه رجعت گراى نظام اسلامى به وقت خود اين فرزند را از پاى در آورد تا انچه را به صورت خطرى براى هويت خود از طرف اين گفتمان نو انديشى ميديد از صحنه قدرت حذف كند .

    اما سئوالى كه طبيعتا در پى چنين تحليلى به ذهن ميرسد اين است كه آيا جنبش اصلاح طلبى اميدى به بازگشت به صحنه قدرت و مقابله با پدر قدرتمند خود ميتواند داشت يا خير ، و يا در شكل صريح تر، ايا اصلاح طلبان دوم خردادى بايستى در صحنه رقابت بمانند و در انتخابات اخير شركت كنند، يا خير؟ واقعيت انست كه اگرچه پاسخ سئوال اول ميتواند مثبت باشد، پاسخ سئوال دوم منفى است ، و به چند دليل.

    يك دليل عمده كه اصلاح طلبان نبايد در شرايط حاضر به رقابت مستقيم با اصول گرايان ادامه دهند آن است كه اندام اصلى رجعت طلبى در جمهورى اسلامى هنوز تا حدى فربه و مسلط بر شبكه مركزى اعصاب سياسى و اجتماعى كشور ميباشد كه مقابله مستقيم اصلاح طلبان با آن تنها به حاشيه رانده شدن هر چه بيشتر جريان و گفتمان اصلاح طلبى را در پى خواهد داشت ، همانگونه كه تجربه انشعاب هاى قديمى تر جمهورى اسلامى همچون ملى مذهبى ها نشان داده است. حقيقت آن است كه سير تكامل تاريخى سيستم اسلامى كوتاه تر از آن بوده تا روند شكفتگى عقيدتى و تنوع اراء مجال چندانى براى به چالش كشيدن و از هم گسيختن صلبيت ابتدائى گفتمان ساده رجعت طلب ان يافته باشد .

    دليل مهم ديگرى كه اصلاح طلبان بايستى از مبارزه مستقيم با اصول گرايان لااقل براى مدتى محدود دست بشويند آن است كه ادامه تلاش براى قدرت توسط اصلاح طلبان، از آنجا كه آنان در حال حاضر داراى قدرت تضارب واقعى براى تغيير پارامترهاى سياسى نميباشند، تنها موجب كند تر شدن حركت طبيعى جمهورى اسلامى در جهت شكفتگى عقيدتى و تنوع آرا خواهد گرديد . وجود جبهه اي تحت نام اصلاح طلبان، هرچند چنان جبهه اى فقط در اسم موجود باشد و قدرت عملى خاصى نداشته باشد، منجر به تقويت احساس نياز به همبستگى و تجميع حول يك گفتمان واحد براى دفاع از يك هويت فرضى در بدنه مركزى و رجعت طلب نظام اسلامى خواهد گشت، و بنا براين روند تنوع گرائى در درون آن بدنه اصلى از سرعت طبيعى خود خواهد افتاد . نكته آن كه اگر اصلاح طلبان داراى درجه اى از قدرت عملى، اجتماعى يا سياسى بودند كه با در ميدان ماندن خود قادر به ايجاد تحولاتى اساسى باشند، انگاه ادامه مقاومت طبيعتا قابل توجيه بود، اما نياز به تاكيد نيست كه اصلاح طلبان لا اقل در حال حاضر فاقد چنين توانائى ميباشند.

    نكته ديگرى كه لازم است به خاطر سپرد اين است كه توصيه به شركت نكردن در انتخابات و يا واقعيتى چون عدم دسترسىاصلاح طلبان به قدرت را نه به معنى نا مربوط و يا بى فرجام بودن گفتمان اصلاح طلبى، بلكه به مفهوم خارج از زمان بودن يا نابهنگامى ان گفتمان بايست تعبير نمود . اصلاح طلبان، همچون ديگر انشعابات قبلى جمهورى اسلامى، متشكل از اقليت هاى فرهيخته و انديشه گراى جمهورى اسلامى بوده اند، و عدم دسترسى انان به جريانات مركزى قدرت را نيز بايستى در همان راستا فهميد. اگرچه افكار و ديدگاههاى اصلاح طلبان را شايد بتوان به دلايل متعددى از بهترين و پر منفعت ترين گفتمانهاى ارائه شده در صحنه اجتماعى و سياسى معاصر ايران دانست ، اما پر واضح است كه توده اجتماعى كشور امروزه در نقطه اى نيست كه قادر به برقرارى ديالوگ با ديدگاههاى فرهنگى و عقلانى اصلاح طلبان باشد . به اين ترتيب يك دليل ديگر براى دورى جستان اصلاح طلبان از صحنه مقابله و رقابت براى اقتدار سياسى در انتخابات آينده را نيز ميتوان به دلايل فوق افزود: اگر اصلاح طلبان به زنده ماندن اصلاح طلبى و گفتمان آن علاقه دارند، بايستى خواست و علائق سياسى امروز خود ، و از آن مهمتر، آرزوى مركزين كردن گفتمان خود را در پاى شكيبائى استراتژيك در انتظار فضاى مساعد تر فردا قربانى كنند، چرا كه در حال حاضر نه رقيب آنها به حدى از ضعف تشكيلاتى رسيده است كه احتياجى به وقع نهادن به خواستهاى آنان احساس كند، و نه توده هاى مردم از اگاهى كافى برخوردارند كه با ديدگاههاى آنان هم پيمان گردند و بر علائق آنان پشتيبان ۰