۷/۲۰/۱۳۸۶

جامعه ايرانى و معضلى به نام پذيرفتن مسئوليت اعمال خويشتن

موضوع پذيرفتن مسئوليت اعمال خويشتن يكى از مفاهيم ابتدائى و شالوده اى در اغلب مكاتب روان شناسى سلامت و موفقيت اجتماعى و فردى است ۰ از مكتب هاى عرفانى گرفته تا مدرسه هاى علمى كمابيش همه بر اين نكته اتفاق دارند كه اولين قدم در راه بهبودى و خروج از بن بست هاى مخرب در زندگى اين است كه فرد متوجه شود كه مسئله از آن خود وى است، و نه ديگرى ۰ تا وقتى كه اين اتفاق ظاهرا ساده نيافتاده باشد ، فرد دليلى نخواهد داشت كه به تغيير دادن جنبه يا جنبه هائى از زندگى خود بپردازد۰ چرا خود را سرزنش كنيم، وقتى ميشود ديگرى را مسئول كمبودها و مسائل خود بدانيم ؟

اما نكته اين كه همين مفهوم را در مقياس وسيعتر ميتوان به زندگى و مشكلات اجتماعى و جمعى يك گروه از افراد نيز تعميم داد ۰ مردم خودمان در ايران را در نظر بگيريم . اين يك حقيقت ساده است، مثلا، كه رژيم جمهورى اسلامى و جنبه هاى مختلف اجتماعى، سياسى، مذهبى ، اخلاقى و معنوى ان يك پديده 'ايرانى' است۰ يعنى پديده اى است كه از دل جامعه ايرانى به دنيا آمده است و به واسطه افكار، ديدگاهها، عقايد، وحشت ها، اميدها و باورهاى آن جامعه حفظ گرديده است و به عنوان يك سيستم سياسى و اجتماعى ريشه گسترانده است ۰ مفهوم ساده اى است . يعنى مگر انكه عقيده داشته باشيم جمهورى اسلامى را قدرتهاى خارجى به وجود اورده اند (كه متاسفانه شايد برخى حقيقتا هم اينظور بيانديشند)، در غير ان صورت گريزى از اعتراف به اين حقيقت نخواهيم داشت كه جمهورى اسلامى در واقع آئينه اى است از تمايلات و توقعات جمعى ايرانيان . اما كم نيستند كسانى از ما كه قبول اين مفهوم با همه سادگى ان برايشان ممكن نيست۰

بگذاريد يك موضوع شناخته شده را درر نظر بگيريم مثلا، مثل قضيه حجاب و اجبارى بودن آن در ايران۰ سالها پيش ، در سال ۱۳۵۷ ، روزنامه اطلاعات شماره اى منتشر كرد كه سر تيترش بود، "در مورد حجاب اجبارى در كار نيست" و پائين تر هم ادامه داده بود، 'مزاحمان خانمهاى بى حجاب ضد انقلاب هستند' ۰ اين شماره روزنامه اطلاعات خيلى معروف شده، و حتما شما هم ديده ايد، و هر چند وقتى يك بار هم جائى عكسش را ميزنند و بحث ميكنند كه چه شد و چطور شد كه مملكت به جائى رسيد كه الان جمهورى اسلامى حجاب را اجبارى كرده است و ماموران خودش را هم رسما به خيابانها ميفرستد تا مزاحم خانمهائى شوند كه حجابشان سخت و كامل نيست ۰ اما يك موضوع اساسى كه تقريبا هر بار كه اين بحثها راه ميافتد كاملا از محدوده بحث خارج ميماند همين است كه واقعا تا چه حد اين حجاب اجبارى و حركتى كه به سوى اجبارى شدن حجاب در ايران رخ داده است را ميشود مربوط دانست به خواسته عامه مردم ۰ به عبارت ديگر، هيچ جا من اين بحث را نديده ام تا حالا كه كسى بگويد " اگر نگاه كنيم ميبينيم كه اكثريت مردان كشور ترجيحشان اينست كه زنشان از چشم مردان ديگر پوشيده بماند ، خواهرشان و مادرشان هم همينطور. پس شايد اين موضوع حجاب در واقع برآيندى از اراده جمعى ايرانى ها باشد" ۰ يا اين را نديده ام تا حالا كه كسى اقرار يا اصرار كند كه "من هم به عنوان يك ايرانى در نهايت نقش دارم در اين موضوع كه حجاب در ايران به زنها تحميل ميشود " و به اين ترتيب شخصا احساس مسئوليت كند و از خودش بپرسد، "راستى نقش من در اين ماجرا چه ميتواند باشد و آيا من هم مسئوليتى دارم در قبال اين تحميل ؟"۰

من خودم دوستى دارم در يكى از شهرستانها ، كه برايم نمونه روشنى از اين حكايت است ۰ دخترى از اعضاى خانواده اين دوست من سالها پيش با سرپيچى از مردان و بزرگتران خانواده ، دوست پسرى انتخاب كرد و با وجود اعتراض و مقاومت شديد انها ، در نهايت با ان پسر ازدواج كرد . خانواده دوست من ان دختر را از خودشان راندند، با اين بهانه كه ابروى خانواده را برده است و بايد طرد شود ۰ همين دوست عزيز من تا امروز كه سالها از ان داستان ميگذرد هنوز ان دختر را --كه حالا زنى شده ميانسال-- به ديده نتفر و انزجار نگاه ميكند ، جائى كه او باشد نميرود و با او صحبت نميكند ، چرا كه اين زن با سر پيچى از قوانين مرد سالارانه خانواده و شهرستانش موجب بى ابروئى براى خانواده شده است ۰ خوب ، حالا همين دوست عزيز با همين داستان، بار ها و بارها شده است كه از فشارهاى جمهورى اسلامى و بسته بودن جامعه و عدم آزادى بيان و عقيده ، و حتى از اجبارى بودن حجاب در ايران شكايت كرده است ، ان هم با كمال احساس حق به جانبى و مظلوميت ، و اين احساس كه اينها را يك دولت بدجنس و ديكتاتور دارد به مردم تحميل ميكند . البته نتيجه اخلاقى اين داستان شايد بيش از معمول واضح باشد، و هميشه حكايت به اين روشنى نيست ، اما داستان داستانى واقعى است، و براى روشن كردن مطلب شايد مثال مفيدى باشد ۰

نكته اين داستان دوست من را بايستى گسترده تر و اساسى تر از مسئله حجاب ديد ، نكته اى كه بايست ختم شود به تحليلى بزرگتر ، از روش ادراك در جامعه ما ، و اين روند كلى كه نقش خودمان در به وجود امدن و ادامه شرائط سياسى و اجتماعى زندگى جمعى مان را به ندرت جدى ميگيريم ۰ توضيح ان هم شايد خيلى پيچيده نباشد۰ به هر حال هزاران سال در جامعه اى زندگى كرده ايم كه تصميمها را برايمان گرفته اند و احساس كرده ايم نقشى نداريم در روند هاى بزرگ سياسى ، يعنى قدرت تصميم گيرى را به 'ديگران' وا گذاشته ايم۰ بلوغ از بى مسئوليتى و بى قدرتى كودكى به احساس مسئوليت و قدرت بزرگسالانه هم اتفاقى نيست كه يك شبه بيافتد، و همانطور سالهاى طولانى كودكى را از بزرگى جدا ميكنند، ساليان متعددى هم بلوغ اجتماعى يك جامعه را از شكل گيرى ابتدائى ان به عنوان يك جامعه سياسى جدا ميكنند۰ .

شايد اشتباه نباشد اگر ملت ايران را در مرحله كذار از طفوليت سياسى به بلوغ مسئوليت پذيرى ببينيم . به مانند سرپيچى هاى دوران بلوغ ، انقلاب سال ۵۷ براى اولين بار به 'ما' نشان داد كه به محض اينكه 'بخواهيم' ميتوانيم سرنوشت خودمان را در دست بگيريم و عوض كنيم ، نشان داد كه ميتوانيم پدر و سالار مان را هم تحت كنترل خود درآوريم و زندگى جديدى را شروع كنيم. اما شايد هنوز ذهن جمعى ما به سن رشدى نرسيده بود كه اين درس ساده را از آن اتفاق بزرگ بگيرد ، توفيدن خودمان را هم به حساب ديگرى نوشتيم ، و گرچه پدررا از خانه اخراج كرديم، اولين مردى را كه از در وارد شد 'پدر' خوانديم و به اتاق پدر هدايتش كرديم ۰ شايد انقلاب به ما نشان داد كه اگر بخواهيم ميتوانيم، اما مسئله اساسى اينجاست كه براى خواستن و توانستن هنوز احتياج به عبور از يك پله ديگرى داريم به اسم 'دانستن'، و 'خود اگاهى' ، پله اى كه ظاهرا هنوز پاهاى كوفته مان ياراى صعودش را نيافته ۰

1 نظرات:

ناشناس گفت...

بسيار مقاله خوب و مهمى بود ... كاش بيشتر مينوشتيد